روز یکم ژانویه سال 1989 ميلادي، برابر با 11 دي ماه سال 1367، آخوند خمینی، نامه یی خطاب به «ميخائيل گورباچف»، آخرين رئيس جمهور شوروي پیشین نوشت و منتشر نمود. اين نامه، دو روز بعد، در 13 دي ماه توسط هيأت منتخب وی در مسکو به گورباچف تحويل گرديد.
اگر چه خواننده در خواهد یافت که آنچه در این نامه آمده، تراوش ها و نوشته های آخوند بیسوادی چون خمینی نیست، بلکه بیشتر به انشا و نوشته های میر حسین موسوی قریشی، ابراهیم یزدی تازی نسب، و دیگر اوباشان جمهوری اسلامی باشد، اما با این وجود، خواندن آن، خالی از لطف نیست.... همه فاجعه یی که اسلام در 1400 سال ستمروانی خود بر ملتهای جهان، بویژه ملت ایران انجام داد، از دیدگاه تازیان نوین ایران، و عمله سرکوبگر انیرانی، برکت و موهبتی است، که وی آنرا به دیگران نیز تجویز و توصیه می کند. کشتار و ویرنی ایران و ایرانی، سرکوب، ستم، جنگ ویرانگر، و نابودی و غارت این سرزمین دیرپا، همان دستوری بوده است؛ که خمینی از نیاکان سیاسی «گرباچف» داشت، و اینک، برای رد گم کردن و مخدوش کردن اندیشه ها و افکار ایرانیان ساده اندیش، دست به انتشار یک نامه بی پایه و اساس زده است....
********
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاي گورباچف!صدر هيأت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي
با اميد خوشبختي و سعادت براي شما و ملت شوروي، از آنجا که پس از روي کار آمدن شما چنين احساس ميشود که جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان، خصوصاً در رابطه با مسائل شوروي، در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفتهايد و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاکم بر جهان گردد، لازم ديدم نکاتي را يادآور شوم.
هر چند ممکن است حيطه تفکر و تصميمات جديد شما تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در کنار آن حل پاره اي از مشکلات مردم تان باشد، ولي به همين اندازه هم شهامت تجديدنظر در مورد مکتبي که ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود قابل ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فکر ميکنيد، اولين مسئله اي که مطمئناً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است که در سياست اسلاف خود داير بر «خدازدايي» و «دينزدايي» از جامعه، که تحقيقاً بزرگترين و بالاترين ضربه را بر پيکر مردم کشور شوروي وارد کرده است، تجديدنظر نماييد؛ و بدانيد که برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممکن است از شيوههاي ناصحيح و عملکرد غلط قدرتمندان پيشين کمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است.
شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گرههاي کور اقتصادي سوسياليسم و کمونيسم را با پناه بردن به کانون سرمايهداري غرب حل کنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نکردهايد، که ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسيسم در روشهاي اقتصادي و اجتماعي به بنبست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل، البته به شکل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.
جناب آقاي گورباچف، بايد به حقيقت رو آورد. مشکل اصلي کشور شما مسئله مالکيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست. همان مشکلي که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشيده و يا خواهند کشيد. مشکل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.
جناب آقاي گورباچف، براي همه روشن است که از اين پس کمونيسم را بايد در موزههاي تاريخ سياسي جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسيسم جواب گوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست؛ چرا که مکتبي است مادي، و با ماديت نميتوان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت، که اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.
حضرت آقاي گورباچف، ممکن است شما اثباتاً در بعضي جهات به مارکسيسم پشت نکرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبهها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنيد؛ ولي خود ميدانيد که ثبوتاً اينگونه نيست. رهبر چين، اولين ضربه را به کمونيسم زد؛ و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيکر آن نواختيد. امروز ديگر چيزي به نام کمونيسم در جهان نداريم. ولي از شما جداً ميخواهم که در شکستن ديوارهاي خيالات مارکسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا کنيد که آخرين لايههاي پوسيده هفتاد سال کژي جهان کمونيسم را از چهره تاريخ و کشور خود بزداييد. امروز ديگر دولتهاي همسو با شما که دلشان براي وطن و مردمشان ميتپد هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منابع زيرزميني و رو زميني کشورشان را براي اثبات موفقيت کمونيسم، که صداي شکستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است، مصرف کنند.
آقاي گورباچف وقتي از گلدستههاي مساجد بعضي از جمهوريهاي شما پس از هفتاد سال بانگ « اللهاکبر» و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت صليالله عليه و آله و سلم به گوش رسيد، تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت. لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد کنم که بار ديگر به دو جهانبيني مادي و الهي بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهانبيني خويش را « حس » دانسته و چيزي را که ماده ندارد موجود نميدانند. قهراً جهان غيب، مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت، را يکسره افسانه ميدانند. در حالي که معيار شناخت در جهانبيني الهي اعم از «حس و عقل» ميباشد، و چيزي که معقول باشد داخل در قلمرو علم ميباشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستي اعم از غيب و شهادت است، و چيزي که ماده ندارد، ميتواند موجود باشد. و همانطور که موجود مادي به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متکي است.
قرآن مجيد اساس تفکر مادي را نقد ميکند و به آنان که بر اين پندارند که خدا نيست و گرنه ديده ميشد. لن نومن لک حتي نري الله جهره ميفرمايد: لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هو اللطيف الخبير.
از قرآن عزيز و کريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم، که از نظر شما اول بحث است، اصولاً ميل نداشتم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفة اسلامي، بيندازم. فقط به يکي دو مثال ساده و فطري و وجداني که سياسيون هم ميتوانند از آن بهره اي ببرند بسنده ميکنم. اين از بديهيات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بيخبر است. يک مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است. در صورتي که به عيان ميبينيم که انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است. ميداند کجاست؛ در محيطش چه ميگذرد؛ در جهان چه غوغايي است. پس، در حيوان و انسان چيز ديگري است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نميميرد و باقي است. انسان در فطرت خود هر کمالي را به طور مطلق ميخواهد و شما خوب مي دانيد که انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهيم، گرچه خود ندانيم. انسان ميخواهد به «حق مطلق» برسد تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است. اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينهها تحقيق کنيد، ميتوانيد دستور دهيد که صاحبان اينگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در اين زمينه، به نوشتههاي فارابي و بوعليسينا رحمتالله عليهما در "حکمت مشا" مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون عليت و معلوليت که هرگونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معاني کلي و نيز قوانين کلي که هرگونه استدلال بر آن تکيه دارد، معقول است نه محسوس، و نيز به کتابهاي سهروردي رحمتالله عليه در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براي جنابعالي شرح کنند که جسم و هر موجود مادي ديگر به نور صرف که منزه از حس مي باشد نيازمند است؛ و ادراک شهودي ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسي است. از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حکمت متعاليه صدرالمتألهين رضوانالله تعالي عليه و حشره الله مع النبيين والصالحين مراجعه نمايند، تا معلوم گردد که:
حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده؛ و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.
ديگر شما را خسته نمي کنم و از کتب عرفا و بخصوص محيالدين ابنعربي نام نمي برم؛ که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد، تا پس از چند سالي با توکل به خدا از عمق لطيف باريکتر از موي منازل معرفت آگاه گردند، که بدون اين سفر آگاهي از آن امکان ندارد.
از شما ميخواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص کنيد. و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، که به جهت ارزشهاي والا و جهان شمول اسلام است که ميتواند وسيله راحتي و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسي بشريت را باز نمايد.
جناب آقاي گورباچف، اکنون بعد از ذکر اين مسائل و مقدمات، از شما ميخواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص کنيد. و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، که به جهت ارزشهاي والا و جهان شمول اسلام است که ميتواند وسيله راحتي و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسي بشريت را باز نمايد. نگرش جدي به اسلام ممکن است شما را براي هميشه از مسئله افغانستان و مسائلي از اين قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريک ميدانيم. با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوريهاي شوروي، نشان داديد که ديگر اينگونه فکر نميکنيد که مذهب مخدر جامعه است.
راستي مذهبي که ايران را در مقابل ابرقدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟ آيا مذهبي که طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدر جامعه است؟ آري، مذهبي که وسيله شود تا سرمايههاي مادي و معنوي کشورهاي اسلامي و غيراسلامي، در اختيار ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد کشد که دين از سياست جدا است مخدر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست؛ بلکه مذهبي است که مردم ما آن را «مذهب آمريکايي» مي نامند.در خاتمه صريحاً اعلام مي کنم که جمهوري اسلامي ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمند ترين پايگاه جهان اسلام به راحتي مي تواند خلأ اعتقادي نظام شما را پر نمايد و در هر صورت، کشور ما هم چون گذشته به حسن همجواري روابط متقابل معتقد است و آن را محترم ميشمارد.
والسلام علي من اتبع الهدي
روحالله الموسويالخميني
11/10/67
No comments:
Post a Comment