Friday, August 20, 2010

نگاه کن

نگاه کن
نگاه کن که غم درون دیده ام 
چگونه قطره قطره آب می شود 
چگونه سایهِ سیاهِ سَرکِشم 
اسیرِ دستِ آفتاب می شود

نگاه کن 
تمامِ هستی ام خراب می شود 
شراره ای مرا به کام می کشد 
مرا به اوج می برد 
مرا به دام میکشد


نگاه کن 
تمامِ آسمانِ من، پر از شهاب می شود 
تو آمدی ز دورها و، دورها 
ز سرزمین عطر ها و، نورها 
نشانده ای مرا کنون به زورقی 
ز عاجها، ز ابرها، بلورها 
مرا بِبَر امیدِ دلنوازِ من
ببر به شهر شعر ها و شورها 
به راهِ پُر ستاره می کشانی ام 
فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن 
من از ستاره سوختم 
لبالب از ستارگانِ تب شدم 
چو ماهیانِ سرخ رنگِ ساده دل 
ستاره چینِ برکه های شب شدم 
چه دور بود پیش از این، زمین ما 
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من، دوباره می رسد 
صدای تو، صدای بال برفی فرشتگان 

نگاه کن 
که من کجا رسیده ام 
به کهکشان، به بیکران، به جاودان 
کنون که آمدیم تا به اوجها 
مرا بشوی با شرابِ موجها 
مرا بپیچ در حریر بوسه ات 
مرا بخواه، در شبانِ دیر پا 
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن 

نگاه کن 
که موم شب 
به راه ما، چگونه قطره قطره آب می شود 
صراحی سیاهِ دیدگانِ من 
به لای لای گرم تو 
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن 
تو می دمی و، آفتاب می شود

فروغ فرخزاد

No comments:

Post a Comment