Friday, August 20, 2010

کلید پیروزی

هر آنچه بکاری، همان را درو خواهی کرد


هر آنچه را که بکاری، همان را درو خواهی کرد... 
با بیخردی و نادانی، در بهمن 57 مجیز خمینی و آخوند و مفتی را گفتید، در 1400 سال پیش، مجیز محمد و عمر و علی را گفتید؛ انتظار بهشت روی زمین و بهشت اخروی هم دارید؟... 
هنگامی که بر داده های و نعمت های خدادای، کفران می کنید، و هنگامی که هر چیز به اسان بدست آمده را، با لگد و نفرین و دشنام، لگد کوب می کنید؛ این واکنش نظام هستی است، آن را تاوانی بس بزرگ در پیش است... بزرگتر از آن چیزی، که در تصورها بگنجد.....
به انتظار مهدی موعود و معجزه آسمانی نتوان بود؛ تخم نیک و خرمندانه بکارید، آزادی و سروری درو کنید... تخم بلاهت و بی مغزی بکارید، جهنم و آخوند و اسلام درو کنید

خُرما نتوان خوردن، ازين خار، که کِشتيم
ديبا نتوان کردن، ازين پشم، که رشتيم
بر حرف معاصي، خط عذري نکشيديم
پهلويِ کبائر، حسناتي ننوشتيم
ما کُشته‌ي نفسيم و، بس آوخ که برآيد
از ما، به قيامت، که چرا نفس نکُشتيم
افسوس، برين عمر گرانمايه، که بگذشت
ما، از سر تقصير و خطا، درنگذشتيم
دنيا، که درو، مَردِ خدا، گل نسرشت ست
نامَرد، که ماييم، چرا دل بسرشتيم
ايشان، چو ملخ در پس زانوي رياضت
ما، مورِ ميان بسته دوان، بر در و دشتيم
پيري و جواني، پي هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و، بيدار نگشتيم
چون مرغ، برين کنگره تا کي بتوان خواند؟
يک روز نگه کن، که برين کنگره خشتيم
ما را عجب، ار پشت و پناهي بُوَد آن روز
کامروز، کسي را، نه پناهيم و نه پشتيم
باشد که عنايت برسد!، ورنه مپندار
با اين عمل دوزخيان، کاهل بهشتيم!؟
سعدي، مگر از خرمنِ اقبالِ بزرگان
يک خوشه ببخشند؛ که ما تخم نکِشتيم

سعدی شیرازی. چکامه سرای بزرگ پارسی



شاهنامه و برگردان نادرست نام این اثر جاودانی به انگلیسی


در زبان فارسی، واژه «شاه» جدای از نمایندگی سامانه پادشاهی و یا شاهنشاهی، بمعنی ارزشمندترین، گرانبهاترین، بی نظیر ترین، یکتا، نمونه، و غیر قابل توصیف، ارجمندترین و غیر قابل مقایسه ترین نیز می آید. 
شاهکار، شاه لوله، شاه بیت، شاه توت، شاهراه، شاه ماهی، و دیگران را می توان نام برد. در این واژه ها، منظور از شاه، نه پادشاه و یا شاهنشاه، بلکه، در یک مقایسه و سنجش بین همنوعان و هم صفتان و هم دستان یک پدیده، پدیده مورد نظر، بی رقیب ترین، و ارزنده ترین و شاید بی همتا ترین آنها باشد. برای نمونه، وقتی می گوییم، شاهراه تهران-کرج، یعنی چندین راه برای رسیدن به کرج وجود دارد، اما، این راه پهن ترین و گسترده ترین وبزرگ ترین است
و یا شاه لوله نفت ایران و گرجستان، باز به همین معنی است، یعنی چندین لوله کوچکتر هم کار نفت رسانی را انجام می دهند، اما، یک لوله است، که کل سوخت و درآمد کشور گرجستان بدان وابسته است. و بهمین ترتیب در باره شاه ماهی، که بزرگترین، و نمونه و یکدانه در بین میلیون ها ماهی است، و یا شاهکار، که بهترین اثر یک هنرمند و یا موسیقیدان و نقاش است...
با این توضیحات، گروهی که به زبان فارسی آشنایی ندارند و یا کینه توز با فرهنگ ایرانی و زبان پارسی هستند، نام کتاب ارزشمند و جاودانی فردوسی توسی را، بهنگام برگردان (ترجمه) از «شاهنامه» در زبان فارسی، به انگلیسی آنرا «بوک آو کینگز» ترجمه می کنند.... این یک غلط تاریخی است که حدود 150 سال پیش توسط یک نویسنده انگلیسی و آن هم به عمد و غرض پیش کشیده شد، و از آن پس، ایرانیان بی دانش نیز، چون ید طولایی در کپی کردن از انگلیسی ها دارند، طوطی وار آنرا «بوک آو کینگز» یا « لتر آو کینکز» خواندند و این ناروا، به سایت ها، نوشته ها، و حتی دایره المعارف نیز کشانده شده است.
در این رابطه، سه توضیح بنیادین ضروری است: 
یک: در کجای نام کتاب شاهنامه فردوسی؛ واژه «شاهان» آورده شده است، که این ها بهنگام ترجمه از واژه «کینگز» استفاده می کنند. تو گویی، استاد فردوسی آنقدر از دانش بی بهره بوده و نمی دانسته که نام این دفتر ارزشمند را؛ «نامه شاهان» بگذارد، تا این بیسوادان، آنرا «بوک آو کینگز» ترجمه کنند
دو: اگر بخواهیم شاهنامه را بر اساس سواد ناداشته آقایان، «بوک آو کینگز» ترجمه کنیم، ناچاریم که «شاهراه» را نیز «رؤد آف کینگز»، و «شاه لوله» را ««پایپ آو کینگز»، و... ترجمه کنیم، که این بسیار نابخردانه و مضحک است
سوم: واژه «نامه»، وارون آنچه که امروز در بین ما ایرانی ها، مصطلح است: (نامه به دختر خاله و یا مادر بزرگ)، در پارسی کهن، و ساسانی، «نامه» بمعنای «کتاب» بوده است. و کتاب، پس از یورش تازیان، در میان ایران رواج یافت... خود فردوسی بزرگ در سرآغاز کتاب جاودانش می نویسد: 
یکی نامه بود، از گَه باستان ___ فراوان بدو، اندر آن داستان
که این نامه را، دست پیش آورم ___ ز دفتر به گفتار خویش آورم
چو آورد، این نامه نزدیک من __ برافروخت، این جانِ تاریکِ من
بدین نامه، چو دست کردم دراز ___ یکی مهتری بود، گردن فراز
از اینرو، نامه، در زبان ساسانی بمعنای کتاب بوده است همانند: «ختای نامک» که بعدها به «خدای نامه» فارسی تغییر نام داد... و گرنه، فردوسی باید خیلی بیکار بوده باشد که سی سال برای نوشتن یک نامه، وقت صرف کند...
با توضیحات ارائه شده، برگردان (ترجمه) کتاب حماسی و جاودان شاهنامه فردوسی
The Masterpiece or The Legendary Book
می باشد؛ و نه 
Letter of Kings or Book of Kings
خوانندگان این نوشتار، به زبانهایی که آشنایی دارند، و یا در سرزمین هایی که زندگی می کنند، باید توجه کنند، که از همان آدم بی دانش و بی سواد و مغرض انگلیسی گرفته نشده و به المانی و یا فرانسوی و دیگر زبان ها، برگردان شده باشد

نامهای زیبنده در زبان پارسی


آروند = شکوهمند، فر مند
بَرداد = والاتبار، ارجمند
بَرزاد = بزرگ زاده، گرانمایه
بِه آفرید = بهترین آفریده، برجسته
تاجیک = ایرانی آزاده
خروشه = پر شور، خروشان
داب = فر، شکوه
رَتو = سرور، بزرگ
رَسا = خوب، شایسته، برجسته
رَها = آزاد، رسته
ژاویز = جاوید، پاینده
ساویس = گرانمایه، شایسته
سِپند = اندیشه پاک، والا
سینام = والا نام، بزرگ نام
سوشیت = توانا، برگزیده
فَرزان = دانشمند، فیسلوف، با خرد
فَرنوش = فروغ هستی، زیبای کامکار
فوژان = بانگ بلند
کَمند = دلربا، شکارچی
مانا = جاودان، همیشگی
ماندان = پایدار، جاودانه
نیکداد = نژاد خوب، آفریده خوب
نیواد = پُر دل، برجسته
هوفر = با شکوه، والا
یاوند = بزرگ، بزرگزاده
آریانوش = زیبای آریایی
آریانه = با مهر، آریا نژاد
پارتاد = از نژاد جنگجو، دلاور
پَریم = دشت زیبا
کیادخت = دختر پادشاه
گیلزاد = زاده گیلان
نوشاد = شهر زیبا
آرتن = آتشین تن، گیرا
اوتن = زیبا، خوش اندام
بِه اندام = بلند بالا، زیبا تن
بِهرُخ = زیبا، گیرا، خوش چهره
بِهرو = غشنگ، زیبا
دِلبان = نگهبان دل، فریبا
دِلشاد = خرم، شادی بخش
رام تن = مهربان، دلداده
شَهپر = بزرگبال، شکوهمند
شَهرو = گیرا، زیبا
آداک = جای سبز و خرم
بامیک = درخشان، با شکوه
هامن = دشت 
آدا = پاداش مینوی
آیدا = ایزد ماه
اِشتاد = ایزد زن
پَر ماه = همانند ماه
تارا = ستاره، اختر
رانا = فرشته بخشش
روجا = ستاره درخشان
زاور = دلاور، ستاره ناهید
فَریوش = راه بالندگی
ماهبُد = همانند ماه
اَفرند = زیبا، باشکوه
راییکا = دوست داشتنی
فَرناز = ملوس، با ناز
هوداد = نیک آفریده
ایواز = آراسته، پیراسته
تارلا = نگاره، سروده
آوانا = آهنگ شادی
اَرمند = آرام، نرم
اَنوشا = شادی، پاینده
رادنوش = دهشگر زیبا، بخشنده
ژَکا = آرام، آهسته، نرم
مَهشاد = بسیار شاد و خرم
نوشاد = جاوید نام، زنده یاد
وَهنوش = نیک نوش، کامیاب
هوشاد = سرزنده، دلشاد
اَرتا = راست، درست
بیتا = یگانه، بی مانند
دینا = بینش والا
ژَوان = جوان
کارنگ = خوش زبان، خوشگو
وَهداد = داده نیکی، شایسته
آبید = زبانه آتش
آذین = آتشین
اَروس = زیبا، سپید پوش
بِهتاب = درخشنده، پر فروغ
بِهنار= آتش نیک
رَخشا = پر فروغ، درخشان
تارلا = ترانه، سروده
آتوسا = نیک تن، خوش پیکر
ارشین = خوشگل، زیبارو
پَرشاد = سر شاد، خرم
تاتیرا = ستاره تیر، درخشنده
چیستا = دانا، باهوش
نوشیت = فروغ نو
هوپاد = نگهبان نیک
آرتیمز = راست گفتار بزرگ
پانته آ = پایدار، استوار
اَردا = رستگار
بابیک = پدر مهربان
بادوگ = خدایار
بُرزاد = زاده دلاوری، شکوه
تابیگ = درخشان، فروزنده
تیرداد = ایزد تیر
مارات = همانند مرد، پر صلابت
ماهین = ایزد ماه
وَهداد = آفریننده نیکی

ایران




دشمن‌ ديرين‌، ز دو سو، ای شگفت
‌حمله‌ به‌ ما كرد و، غرامت‌ گرفت‌
مام‌ وطن‌، در كف‌ دشمن‌ اسير
ماند و كَسَش‌ نيست‌ به‌ غيرت‌ نصير1
خصم‌ نگويم‌ به‌ تو بد می كند
كان‌ پی آسايش‌ خود می كند
رو كه‌ تويی دشمن‌ «ايران‌»،نه‌ او

بد تويی ای گمره‌ نادان‌!، نه‌ او
زندگی ار گشته‌ در اين‌ مُلك‌ سخت
عدل‌ و امان‌ بسته‌ از اين‌ خطه‌ رخت‌

بی وطنان‌، كيسه‌بران‌،خائنان 
جلوه‌ گران ‌اند، تفاخر كنان‌

الغرض‌، اين‌ كشور دشمن‌ زده

گر همه‌ زندان‌ بود و، غم كده‌
هر چه‌ بود؛ خوب‌ و بدش‌ آن‌ِ ماست‌

ميهن‌ِ ما، مادرِ ما، جان‌ِ ماست‌
حسين‌ پژمان‌ بختياری

1. اشاره‌ به‌ اين‌ بيت‌ «سعدی»:
كنون‌ گر كه‌ خصمان‌ برندم‌ اسيرنباشد
كس‌ از دوستانم‌ نصير

در سوگ گل مریم: اسماعیل خویی


در سوگ گل مریم: استاد محمد نوری
دوشنبه ۱۱ امرداد ۱٣٨۹ - ۲ اوت ۲۰۱۰

مثل صدات،
جان و دلت زیباست.
و
تنها صدات نیست که از ماست.
نه!
تنها صدات نیست که با جانِ ما سخن می گوید
و با دلِ ما آشناست.

خوبی:
امّا
تنها نه در عوالم گلگشت و دشت،
وقتی که، با نوازشِ گلبانگِ مهربانت،
تیمارِ ما می داری:
وَز یادهای خُرّم ِ یار و دیار
در لاله زاِرِ خاطرِ خونین ما
"گلِ مریم" می کاری.

خوبی؛
حتا
وقتی که" در خموشی ی ساحل"
غمگین تر از غروبی.
امّا صدات
--خدایا!--
صدات
که در بافتِ فلزی و ابریشمین خویش
یکی می کند
ژرف وبلند را،
وپرده پرده
می تند
از مایه های بومی ی بیداد وشور
موسیقی ی شبانه ی ما،
یعنی،
آهنگ های میهنی ی گریه خند را.

خنیاگرِ ستمکده ی ما!
شاد آمدی
به غمکده ی ما.
می دانم،
آه،
می دانم
از پیش:
فردا تو نیستی: تو نخواهی بود، این جا
وباز،
باز،
من مانم وجهنم بیدرکجای خویش:
و، بارِ دیگر، از همه سو،
تنهایی ی پر آدم، پر ازدحام،
سرسام،
بیگانگی
که، پشت در ، آماده ست
وانگشت اتهام
از ماشه بر نمی گیرد،
هر چند
امشب، به پاسِ آمدنت، آتش بس داده ست...

وباز، باز،
فردا
کامروزِ دیگری خواهد بود،
و، بارِ دیگر ، از همه سو، بد،
و، بارِ دیگر ، از همه سو، زشت...
امّا
نوش تو باد، جامِ مرا هم پر کن!
امشب،
غنیمتی ست
پنجره ای از نور
که، با بلورِ حنجره ات،
در دلِ سیاهِ دوزخِ ما
وا می شود به سوی بهشت.

اسماعیل خویی
بیدرکجا

چگونگی یافتن آرامشگاه و گور فردوسی توسی


 چگونگی یافتن گور آفریدگار شاهنامه، فردوسی توسی، و بنای آرامشگاه استاد سخن، از زبان ارباب کیخسرو زرشتی در زمان رضا شاه بزرگ


در سال 1926 انجمن آثار ملي تشكيل شد .نخستين اقدام انجمن يافتن قبر حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعر ايراني و مايه مباهات ايران بود.اين وظيفه به من محول شد.من به سمت خزانه دار و دبير و ذكاء الملك فروغي نخست وزير به عنوان رئيس انجمن برگزيده شديم..آقايان هرتسفلد آلماني و گودار فرانسوي نيز به عنوان اعضاي افتخاري غير ايراني انجمن منصوب گرديدند.در همين سال به خراسان(محل تولد فردوسي) رفتم كه وظايفم را انجام دهم در آنجا با مقامات عاليرتبه محلي حكومت و از جمله توليت آستان قدس ملاقات كردم. همراه اين آقايان و بسياري ديگر از سرشناسان خراسان به باغ قائم مقام در شهر توس رفتيم كه مي گويند به فردوسي تعلق داشته است. ما در همان جا كار تحقيق خود را آغاز كرديم. شهرتوس در آن زمان چيزي نبود به جز يك منطقه كوچك زراعي با چند باغ و كشاورز.

سفر به توس با اتومبيل بسيار مشكل بود ،جاده اسفالته وجود نداشت و براي رسيدن به خود شهر، با هزار دردسر از ميان زمين هاي زراعتي و نهرها و غيره عبور كرديم. نخست مجبور بوديم از پل «كشف رود» عبور كنيم كه مي گويند فردوسي آرزو داشت پس از دريافت پاداش بابت سرودن اثر حماسي خود شاهنامه آن را بازسازي كند. قبل از ورود به باغ قائم مقام به محل خرابه گنبد مرتفع آجري رفتيم كه گفته مي شود مسجدي بوده كه در دوران خلافت هارون الرشيد و يا پسرش مامون ساخته شده و در زلزله اي ويران گرديده است. قسمتي از بنا و از جمله طاق و گچبري هاي تزييني آن سالم مانده بود.چون مسجد را به مامون نسبت مي دادند،مردمان محل آن را مامونيه مي خواندند.

سرانجام به مقصد خود رسيديم كه باغ مشجر بسيار بزرگي با درختان زردآلو بود. در ناحيه اي از باغ در حاشيه دهكده اسلاميه توجه ما به قطعه زمين خشكي به ارتفاع تقريبا پنج در شش متر جلب شد كه آثاري از دو گور در آن ديده مي شد. تكه هايي از آجر خرد شده و بقايايي از ويرانه دو اتاق خشتي بدون طاق به چشم مي خورد. پس از بحث و گفتگو درباره موقعيت طبيعي و عيني محل كه اينك در پيش روي ما بود، با نمايندگان دو دهكده «اسلاميه» و «رزان» و همچنين كهنسالان محلي كه همراه ما به باغ آمده بودند،اطمينان يافتيم كه بر اساس نشانه هاي موجود همان جا محل قبر فردوسي است. 
اولا طبق كتب تاريخي، باغ فردوسي در حاشيه اسلاميه بوده است. فردوسي را در دهكده نزديكي چون رزان دفن نكردند، چون كه به موجب فتواي رهبران مذهبي او يك مسلمان شناخته نمي شد و فكر مي كردند در شاهنامه به اسلام توهين كرده است. بنابراين جنازه او را به نزد خانواده اش بازپس مي فرستند و دخترش كالبد او را در باغ متعلق به خود فردوسي به خاك مي سپارد. ثانيا مي گويند خرابه هاي دو اتاق خشتي بقاياي آرامگاهي است كه حدود پنجاه یا شصت سال پيش، زماني كه آصف الدوله شيرازي حكومت خراسان را در دست داشته، بنا گرديده است. چند كارشناس فرانسوي به توس آمده بودند و بر اساس شواهد تاريخي كه در دسترسشان قرار گرفته بود اطمينان مي دهند كه ْآنجا به راستي گور فردوسي است. آصف الدوله پس از تاييد آنها دو اتاق خشتي در نزديكي آن محل بنا مي كند كه بعدا ويران مي شود و تا قبل از آن كه ما پيدايش كنيم به صورت خرابه اي متروك بر جاي مي ماند. ثالثا پيرمردان روستاهاي اطراف معتقد بودند كه آنجا قبر فردوسي است و اين حقيقت را سينه به سينه از پدرانشان به ياد دارند. به علاوه گنبد كوچكي كه مي بايست بر روي گور باشد، در يك زلزله خراب و آجرهاي آن پخش و پلا شده بود و ما تكه هاي آن را ملاحظه كرديم.

آن محل را تقريبا به اندازه يك متر خاكبرداري كردند تا آن كه در وسط آن قبري هويدا شد.حالا ديگر كاملا مطمئن شده بوديم.من به تهران بازگشتم و پيدا شدن گور را به انجمن گزارش كردم.همه خوشحال شدند و برنامه هاي مربوط به آرامگاه را تصويب كردند

فردوسی توسی، ستمدیده ترین سخنسرای ایران


استاد توس؛ در بخشی از اثر جاودان خویش می سراید:
چو اين نامور نامه آيد به بُن 


ز من روي كشور شود پر سُخُن
از آن پس نميرم، كه من زنده ام 


كه تخم سخن من پراكنده ام
هر آن كس كه دارد هُش و راي دين 


پس از مرگ، بر من كند آفرين

و ایا براستی چنین شد.. 

در ستمدیده گی فردوسي بزرگ همين بس كه آرامگاه او تا صد سال پيش به درستي شناخته نبود. بيشتر پژوهشها حكايت از درگذشت فردوسي در سال 410قمري بیش از 1000 سال پيش دارند. از آنجا كه فردوسي، بر پایه فتواي رهبران مذهبي و شوربختانه از روي سطحي نگري و خشک اندیشی مردم ایرانی آنروزگار، يك مسلمان شناخته نشد،از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگيري شد ( و چه نیکو نیز انجام شد) و از اين رو، وي در باغ شخصي خودش بخاک سپردند. ماهنامه «ادبستان» به مناسبت بزرگداشت فردوسي گفتگويي با دكتر «عبدالحسين نوايي» انجام داده است كه در مورد وفات فردوسي ايشان مطلب جالبي را بيان مي كنند كه عينا نقل مي شود:" از «فصيحي خوافي» نقل است كه وقتي فردوسي درگذشت، او را در باغ خودش دفن كردند. همه مردم در اندوه غوطه ور بودند، اما امام شهر، «ابوالقاسم گرگاني» به نماز و جنازه حاضر نشد و گفت كه او به مدح گبران و آتش پرستان و اسمار (داستان سرایان) به لايطال عمر گذرانيد. بر چنين كس نماز نكنم.
چون شب درآمد،شيخ بهشت را در خواب ديد و کاخی با عظمت در نظر او آمد به آنجا درشد، سريري از ياقوت ديد، فردوسي بر آنجا نشسته، تاجي بر سر و دواجي در بر، شيخ از خجلت خواست كه بازگردد، فردوسي برخاست و سلام كرد و گفت؛ اي شيخ ،اگر تو بر من نماز نكردي،ايزد تعالي چندين هزار فرشته فرستاد تا بر من نماز كردند و اين مقام، جزاي يك بيت به من دادند:

جهان را، بلندي و پستي توئي
ندانم چه یي، هرچه هستي توئي

و عطار در اسرار نامه اين حكايت را به نظم در آورده و درين معني گفته است:

خطم دادند بر فردوس اعلي
كه فردوسي به فردوس است اولي
خطاب آمد كه اي فردوسي پير
اگر راندت ز پيش آن طوسي پير
پذيرفتم منت تا خوش بخفتي
بدان يك بيت توحيدم كه گفتي

گورگانی ها، همچون خمینی ها، آمدند و رفتند، اما، آنچه ماندگار شد؛ یک جهان سخن نغز و زیبا، و یادگار سراینده اش؛ سخنسرای بی همتا، استاد فردوسی توسی

فرزندان و نواده گان پیکارجوی یزدگرد سوم ساسانی، آرمیده در کشور چین


دکتر تورج دریایی
منابعی که در باره حکومت آخرین شاه ساسانی، «یزدگرد سوم» در دست داریم، همگی بر پایه منابع ساسانی، و به ویژه روایت هایی است؛ که تاریخ نویسان مسلمان، در دو یا سه سده پش از فروپاشی آن سلسله، در باره وی نوشته اند. از این رو آنچه بر یزدگرد سوم و خاندان او پس از دوران پادشاهی اش گذشته است، به تنهایی بر اساس این منابع نمی تواند آگاه کننده باشد. 
مهمترین منبع برای بررسی حکومت یزدگرد سوم، «تاریخ طبری» می باشد که بیشتر متوجه فتوحات اعراب مسلمان در آن زمان است. طبری، در باره یزدگرد سوم می نویسد؛ که در زمان برادر کشی شیرویه، او در استخر پنهان شده بود، و در سال 632 میلادی، در آتشکده آناهیتا تاجگذاری کرد. یزدگرد در زمان به تخت نشستن، بیش از 15 یا 16 سال نداشت. چهار سال بعد جنگ قادسیه و چند سال بعد از آن، جنگ نهاوند، باعث شکست کامل ساسانیان در ایرانشهر شد..... 
در زمانی که گروهی از ایرانیان در مقابل اعراب در نواحی مختلف ایستادگی می کردند و کم کم معلوم می شد که دیگر نمی توان با مهاجمین جنگید، مدارکی وجود دارد که نشان می دهد خاندان ساسان همراه با گروه کثیری از ایرانیان به چین رفتند و با کمک فغفور چین برای آزاد کردن ایرانشهر سعی نمودند. یزدگرد سوم در سال 651 در شرق ایران کشته شد. کشته شدن او به صورت داستانی بازگو شده است که توسط آسیابانی به قتل رسید اما به نظر می رسد که روایت ثعالبی در این که سواران ماهویه به دستور او این شاه را یافتند و یزدگرد را در همان جا با طناب خفه کردند موثق تر می نماید. اما وی، قبل از این فاجعه، تلاش بسیار کرد تا با کمک «فغفور» چین و قوای تازه، ایران را آزاد سازد. از این زمان است که منابع چینی به خصوص «تاریخهای تانگ» به ما در این باره کمک می کنند. در چین، دو کتاب تاریخی مهم وجود دارد یکی «تاریخ جدید تانگ» است و دیگری «تاریخ قدیم تانگ». با این که دو کتاب با یکدیگر تفاوتهایی دارند، اما روایت آزاد ساختن ایرانشهر در آن وجود دارد. این متون را «شاوانز» نزدیک به یک سده پیش به زبان فرانسه ترجمه کرده است. بعلاوه مدارک جدیدتری توسط تاریخدانان چینی ارائه شده است که به آگاهی های ما در این باره می افزاید. همچنین چین شناس ایتالیایی، «فُرته» مطالعات گرانبهایی درباره تاریخ این دوره ارائه داده است.
یزدگرد که در دانشنامه های چینی از او به (issu-ssu/i-ssu-hou) یاد شده است؛ در سال 638 یک گروه را به رهبری mo-se-pan (مرزبان) به چین فرستاد تا از آن دولت کمک بگیرد. «فُرته» نشان داده است که تاریخ این سفر باید 647 باشد ولی قبل از آن زمان نیز در سال 639 یزدگرد گروه دیگری را به آنجا فرستاده بوده است. در میان این گروه دو پسر و سه دختر یزدگرد نیز بودند. در سال658 پیروز (Pi ru-szu) یکی از پسران یزدگرد، از فغفور چین به نام گازنگ (649-683) کمک خواست. پیروز توانست با کمک چینیان در سال 658 ، دولت پارسی (po-szu) (ایرانی) را با پایتخت زرنگ (chi-ling) به وجود بیاورد. این فرصت برای حکومت پیروز همزمان بود با خبر آزاد شدن سیستان از زیر سلطه اعراب. بین سالهای 658 و 663 حکومت دوم ساسانی در سیستان برپا شد. شاید به همین دلیل است که سکه های بسیاری از یزدگرد برای سال بیستم پادشاهی وی (650/651) با ضرب سیستان وجود دارد که به نظر سکه شناسان پس از سال 651 و مرگ یزدگرد ضرب شده اند. این امر ممکن است به آن معنی باشد که پیروز همچنان سکه های ساسانی را به نام پدرش ضرب می کرده است و این، خود نمودار حقانیت آن خاندان و حکومت پیروز در شرق ایرانشهر بوده است.
سکه یزد گرد سوم که پس از مرگ وی بوسیله پسرش در سیستان زده می شد

آرامگاه سرداران و فرزندان یزد گرد سوم ساسانی در چین
بر پایه منبع های منابع چینی، «فغفور گازنگ» در 14 فوریه سال 663 ، «پیروز» را به عنوان حاکم منصوب کرد اما پیروز در سال 673/674 دوباره به دربار فغفور رفت که این موضوع نشان دهنده شکست او از اعراب می باشد.
آیا بین سالهای 658 تا 673 او هنوز با اعراب در جنگ بوده است؟ فقط در سال 673/674 بود که پیروز، سیستان و دومین پادشاهی ساسانی را از دست داد، چون طبق منابع چینی وی از 24 ژوئن 673 تا 11 فوریه 674 در پایتخت فغفور حضور داشته است، ولی او بار دیگر به غرب بازگشت و در سال بعد در 17 ژوئن 675 برای آخرین بار به دربار چین آمد. او توسط «گازنگ» لقب (you wuwei jiangium) که بمعنای «ژنرال گارد جنگی راست» را دریافت داشته بود، که یکی از 16 لقبی بود که در کاخ سلطنتی چین برای بزرگان از آن استفاده می شد.
او در سال 677 دستور داد یک معبد به نام Bosi-si (معبد پارسی) و یا (پارسیگ Bosi) در «شینجان» بسازند. پیروز در سال 678/679 درگذشت. اما خاندان ساسان آرزوی خود را برای آزاد ساختن ایران از دست اعراب از دست نداد. به توصیه ژنرال چینی «پی ژینگجین» (Pei Xingian) به فغفور، پسر پیروز، به نام «نرسه» (ni-nie-che) در تبعید بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. «کریستن سن» به اشتباه یا بدون توجه به منابع چینی این تاریخ را 672 میلادی تخمین زده است، ولی «فُرته» آن تاریخ را به تازگی تصحیح کرده است. در اینجا باید گفت که منابع ایرانی نیز سلطنت پیروز را به یاد داشته اند. از او در بخش هیجدهم «بندهش» چنین یاد شده است: {پسر یزدگرد به هندوستان شد، سپاه و گُند آورد، پیش از آمدن به خراسان درگذشت، آن سپاه گُند بیاشفت
در اینجا مقصود از «هندوستان» بدون تردید، تخارستان و آسیای میانه امروزی می باشد. چون بنا به گفته «ابوریحان بیرونی» ساکنان زرتشتی سغد بر این باور بودند که پنجاب و شمال آن و کوههایش یعنی هندوکش به عنوان هند/سند شناسایی می شده است. پسر یزدگرد در چین دفن شد ولی تا امروز مجسمه او، که بمانند دیگر مجسمه ها در این محل بدون سر است، در جلو آرامگاه «گازنگ» وجود دارد و در پشت آن مجسمه این کتیبه نوشته شده است:
you xiaowei da jiangiun jilan Bosi dudu Bosi wang Bilusi
 {پیروز شاه پارس (ایران) ژنرال بزرگ گارد جنگی راست و سپهبد پارس (ایران)}
با توجه به این موضوع باید گفت که نظر زنده یاد «مهرداد بهار» و دیگر افرادی که در یادداشت هایشان که به چنین مضمونی {مدارک تاریخی از گریز او به چین حکایت می کند و ظاهرا کوششی هم برای بازگشت نکرد و عمری به خصب عیش در چین به سر برد} اشاره می کنند؛ نادرست می باشد.
پسر پیروز، «نرسه»، نیز به نوبه خود در سال 679 همراه گروهی سرباز برای آزاد ساختن ایرانشهر به غرب رفت، و در تخارستان به مدت 30 سال با اعراب جنگید. در سال 708/709 به پایتخت چین بازگشت و عنوان ژنرال گارد چپ را دریافت کرد. مجسمه او نیز در همان جایی که مجسمه پدرش هست وجود دارد. او با نام نرسه خدای «داشوئینگ» از پارس مشخص شده است.
اعراب در سال 705 بلخ،در سال 709 بخارا، و در سال 713 سمرقند و فرغانه را تسخیر کردند و پس از آن به پامیر و کشگر راه یافتند و با فرستادن نامه ای از فغفور چین خواستند تسلیم شود. اما تا زمانی که نرسه در شرق بود اعراب نتواستند این مناطق را تسخیر کنند و این نشانه قدرت او و جنگهای سخت و ایستادگی ایرانیان در شرق در مقابل اعراب است

مقبره و بارگاه و آستانه پر شکوه برای چنگیز خان مغول، تیمور لنگ، و اسکندر مقدونی بزودی در ایران بنا خواهد شد


آیت الله پارسی، از اعضای شورای مصلحت نظام، امروز طی که یک نامه دو فوریتی به مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی پیشنهاد کرد که بودجه بی حسابی را برای ساختن با شکوه ترین مقبره و آرامگاه و آستانه برای چنگیز خان مغول، تیمور لنگ، و اسکندر مقدونی، یکی در تهران و دو تای دیگر در استانهای خراسان و اصفهان تصویب کنند... 
آیت الله پارسی در طرح دو فوریتی خود آوردند؛ که مگر اسکندر و یا تیمور چه چیزی کمتر از پیامبر اسلام و یا اولاد و اسلاف ایشان داشته اند، که آنها باید این همه حرمت داشته، و اینها، نشانی نداشته باشند؟
آیت الله پارسی، روایتی از امام جعفر صادق نقل کردند که مقام و عظمت جایگاه روحانی چنگیز و اسکندر، همپای حمزه و عمر بن خطاب قلمداد شده بود و از اینرو بر همه ایرانیان است که از این پش در کنار زیارت قبرهای تازیان، به زیارت امام چنگیز، و امام اسکندر و امام تیمور نیز بروند
درپی ارائه این ظرح، گروه بسیاری از جوانان سبز پوش، که پرچمهای ثارلله بدست داشتند، از این طرج پشتیبانی کردند و در پلاکارتهایی که بهمراه داشتند، نوشته بود: ایرانی به دشمنان ملک و میهن خود، افتخار می کند

تفسیر واژه آریا از آیت الله پارسی


کلمه آریا، که این چند سال ایرانی ها زیاد بکار می برند، معنی اش این است که ما از تخم و ترکه امام حسن مجتبی هستیم چون امام حسن مجتبی، فرزند اول امام علی هستند و چون در زبان فارسی علی را «آلی» می نویسند این همان حرف اول آریا ست.... حرف ر در کلمه آریا، برگرفته از نام امام هشتم، رضا است که اگر ایرانی ها اینقدر بدان وفادار نبودند که نمی آمدند انرا در ایران خاک کنند، و تازه گنبد و بارگاه او، هزار برابر آرامگاه فردوسی است. درآمدش هم، که خودش یک کشور را کفایت می کند....
وحرف ی در کلمه آریا، از یاجوج و ماجوج آمده است که اولین آریاییان بودند که پس از شکست از اسکندر، و کشتاری که اسکندر و یونانی ها از ایرانیان کردند، ایرانی ها، بجای نفرت از او، نام او را بر فرزندان خود گذاشتند تا محبت و لطف بی شائبه اسکندر از میان جامعه آریا رخت بربندد... 
مشابه همین کار را، به اجداد خود ما کردند، شما ببینید، امروز بجای هر 1 سهراب و یا کاوه، یک میلیون محمد و عمر و عثمان و غلامحسین و عبدالعلی و کلب رمضان داریم، این ها نشانه های پیشرفت و الله پرستی جامعه آریایی است. و دست آخر، حرف الف در آخر کلمه آریا هم، احترام این قوم به الله است... اگر، همه مردم دنیا، از الله زده بشوند، و انرا به مستراح بریزند، ایرانی ها و آریایی ها، نژادی هستند که آن را با قداست حفظ خواهند کرد... و الله خود یکروز یواشکی به محمد خاتم گفت: من هم از نژاد آریا هستم و الف خودم را در آریایی ها فرو کردم

متن گفتگوی مخفیانه و در گوشی آیت الله پارسی و آیت الله زنجانی


متن زیر از روی گفتگوی مخفیانه و در گوشی آیت الله پارسی و آیت الله زنجانی از فقهای شورای نگهبان بازنویسی شده است:
این ایرانی ها که ما رویشان 1000 سال است سواریم؛ بسیار مردمان ساده و زود باوری هستند. از این مردم، خرد باخته تر، و بی مغزتر خودشان هستند. شما ببینید یک کسی مثل محمد باقر که مثل گاو نمی فهمید و به همین خاطر به او باقر می گفتند که از بقره و گوساله می آید؛ چنان کردیم که از او بعنوان بحر العلوم (دریای دانش) یاد می کنند. من شنیدم که خود امام باقر هم از تعجب داشت شاخ در می آورد و فرمودند، که احمق ترین مردمان در دنیا، ایرانی ها هستند که خیال می کنند، من بحر العلوم هستم در حالی که کلاس اکابر را هم نتوانستم تمام کنم......
امام محمد باقر فرمودند که ما جد اندر جد، هر چه بر ایرانی ها سوار شدیم، و هر کاری خواستیم با این ها کردیم تا شاید این چرخ و دنده مغزشان بکار بیافتد، اما، گویی یه سواری دادن عادت کرده و خیلی هم راضی هستند.. حالا که اینجور است، پیامبر فرمود تا می توانید بچه پس بیاندازید چون ایرانی دوست دارد و از خدایش است که برای تخم و ترکه ما، امامزاده درست کند... اگر ایرانی ها نبودند، چه کسی یاد ما می کرد؟... در خود عراق و عربستان که تخم و ترکه ما زاده شدیم، ما را قبول ندارند، آنوقت این بی مغزها، زرتشت و خیام و فردوسی شان را رها کرده، و دنبال یک بزچران عرب راه افتاده اند و حلوا حلوا می کنند.... حالا مردهاشان که بی غیرت و اخته شده اند که بگذریم؛ زنهایشان را بچسب... مدام اصرار می کنن: حاج آقا شما را خدا، برو یک صیغه تازه بگیر، به شما بد نگذره، ای وا خدام مرگم بده... خداوند شما و اسلام را برای ما نگهداره که ما را به بهشت با خود تان می برید.. حاج آقا؛ نکنه تنهایی برین بهشت... می خواین خواهرم را هم بگم بیاد صیغه بشه... آخه ما همگی با هم می خواهیم بریم بهشت... چقدر سفره می اندازن این ایرانی ها، مخصوصا اصفهانی ها و تهرانی ها.. حالم از هر چی سفره است داره بهم می خوره....
آیت الله زنجانی:
واقعا که ملت نجیب و آریایی ناب هستند؟ ما چنین نابی در هیچ کجای تاریخ خودمان سراغ نداریم.. شما شمر را ببینید، گردن پسر برادرش حسین را گوش تا گوش برید.. حالا، ایرانی ها، 1400 سال است، بر سر و صورتِ خواهر و مادر خود تف می کنند، و قمه می زنند، انگار پدر بزرگ خودشان گور به گور شده است
خداوند، نسل آدمهای احمق و بی مغز را در جهان زیاد کند!؟
صلوات بر محمد و آل محمد تا خامنه ای... مواظب باش کسی صدای ما را ضبط نکند... گوشی نباشد.....
راستی شنیدی..... امام خامنه یی و بر و بچه ها نشستن و یک داستان سوزناک از امام زمان....... نوار تمام شد

پارسی.. چکامه یی دلنشین از چکامه سرای سرشناس ایرانی اسماعیل خراسانپور


آری حقیقت است کـــــه زیبا ست پارسی 
چشم و زبان و جــان و دل ماست پارسی

رنگین و روشن است وسرافرازو دلنشین
گــل ،مــاه،کٌه، ترنم دریــــــا ست پارسی
از هرچه هست درخور اعزاز برتر است
یعنی به مــا سعادت دنیــــا ست پارسی

اوج است و سرفرازی و پایایی و شکوه
تــا زند گی ست؛ زنـــده و پـــایا ست پارسی

جسم فسرده تــازه شــود از تــــــرنمش
جان بخش چون سرود اوستاست پارسی پ
بر آسمان شـــعر و اد ب همـــچو روشنان
رخشنده در نهــــایت شبهــاست پارسی

بار هزار گـــونه خـــــرد میکشد بـــد وش
شـــاهنشهء مـــــد بــــر و دارا ست پارسی

کـــــاخ بلند قــــــــــا مت فرهنـــــگ آریا
رنـــگین کمـــــان رستم معناست پارسی

فرهنگ و شعر و فلسفه و دانش حـکیم
شمشیر و گرز و تیر شهنشاست پارسی

همچون خرد فروهر نیکی ست در جهان
گـــل واژه ء بهــــــار اهوراست پارسی

گسترد بــــال بر زبر هــــــــند تا به چین
سیمرغ توس و بلخ و بخاراست پارسی

کــــی گرددش حـــریف زبان مهاجمـــین
این هاست چون زمین و ثریاست پارسی
آماج تیـــر کج منشان گشــــته قرنهاست
امـــا ستاده است چو کٌــه، راست پارسی

جـــامی و رودکی و سنـــــایی و مولوی
پیران بلــخ ناصــــــر و سیــناست پارسی

عطار و شمس وحافظ وسعدی و گنجه یی 
فردوسیی بزرگ و تـــــوانا ست پارسی

زیب النسا و مـخفی و فــــرزانه و فروغ
پروین و رابعه، همـــــه اینها ست پارسی

جام جم است و کشتی نوح وسروش نیک
آیینــــه دار گـــــوهـــر بـــــالاست پارسی

گــــر پرنیان دری بود و حٌـــله تاجیــــکی 
ابریشم انــد جمله؛ چـــو دیباست پارسی

در رزم آزرخـــش و تــــرنم به گـــاه بزم
خشم است و لطف؛ یعنی معماست پارسی

شمشیر و چلـــچراغ خـــــراســانیان بود
اســـطوره مقاومـــت مـــــــاست پارسی

تضمــین دی ضمــــانت امروز مـــــا بود
جـــــان مایهء تفــــــکر فرداست پارسی

خلیج همیشگی فارس چکامه یی از دکتر منوچهر سعادت نوری چکامه سرای تاجیک (ایرانی




ای خلیجِ آبی و پیوسته فارس
همرهت نام خوش و برجسته فارس

ای خلیج نیلی و نامیِ فارس
ای نشسته در کنار قوم پارس

جای تو والاترین حد و مکان
در دل و در جان ما ایرانیان

رونق احوال دنیا بوده ای
هرمزت تنگه گلوگاه جهان

وصله ی اصلی مرز و بوم ما
غبطه ای بر دشمنان شوم ما

ای خلیج نیلی و نامی فارس
چون زمرد می درخشد بر تو نام

تا که ایران هست و دنیا بر دوام
نام تو پاینده هست و مستدام

فارسی (پارسی)... چکامه یی از وفا معصومی - افغانستان (ایران


اعطــای لطف ِ عـــــالم بالاست فارســی
زینرو، عـــزیز و مــرهـم دلهاست فارســی

گلــزار ِ پر ز هــر گُـــــل و هـــــر رنگ ِعطـر بیز
پند است و دانش ست و تجلاست فارســی

هنـــــــگام صلــــــح بـــاغ ِ پر از لالـه و عبیر
درحیـن جنگ، رهبـــــر داناست فـــارســی

آب حیات و گنجـــــی زنـام و نشـــــان من
باقی و زنده است و نمیـــراست فارســـی

بیخــود نبوده دلکـــــش و نیـــــرو دِه ِروان
رازی ز ســـــِر ِ عـــــالم بالاست فــارسـی

زیبأ نوشـــــته مــــولوی: «قــرآن فارسی
زیراکه شرح مُصحَف ِاعلاست فارســــی
آب ِحیـــــات خضــــر و پیــــام ِ دم ِ مسیح
باقی و زنده است و نمیــــراست فارسی

دشمن!! زکینه ورزیهمـــــان که بگـــذری
دست تو کــــوته گبند خضراست فارســـی

گرجان دهـم به عشـــق تو؛ عین عبادت ست
از چهر زرد، عشـــق تو پیداست فارســی

ازبیحســـاب عــاشق و، از بی شمار دوست
مارا وفـای عشــق تو افـــواست فارســی

ماشین مزدا و گزینش نام از اهورا مزدا



شرکت بزرگ خودروسازی «مزدا» در وب سایت خود اعلام کرد که نام شرکت بزرگ ژاپنی «مزدا» از «اهورا مزدا» آفریدگار ایرانی (خدای زرتشت و زرتشیان) گرفته شده است. 

President: The company's name, "Mazda," derives from Ahura Mazda, a god of the earliest civilizations in West Asia. We have interpreted Ahura Mazda, the god of wisdom, intelligence and harmony, as the symbol of the origin.


گزنفون مورخ يوناني (430 تا 352 پیش از ميلاد مسيح) که حدود 90 سال پس از درگذشت کورش بزرگ می زیست؛ از شاگردان سقرات حكيم بود. اين شخص نوشته هاي زيادي از خود به يادگار گذاشته است. گزنفون، کتابهای بسیاری در باراه دوران فرمانروایی هخامنشیان دارد که می توان از جمله به كتابي در باره «سفر جنگي كوروش یکم»، دو كتاب كه درباره «اقتصاد، تربيت جوانان و شیوه مملكت داري در دوره هخامنشی» که نخستین کتاب بنام «اكونوميكا» و دومي به «سيرو پدي» (كوروش نامه) است، اشاره نمود ؛ كه سرگذشت كوروش را از كودكي تا هنگام مرگ به نگارش در آورده است. گویا گزنفون قصد داشته است تا با نوشتن شرح زندگی و سرگذشت کورش، كتاب «جمهوريت افلاتون» را پاسخ داده و رد كند... بهر روی، گزنفون، در باره روزهای پایانی زندگی کورش بزرگ می نویسد:
كوروش پير شده بود. چون هفتمين بار به پارس بازگشت، مراسم قرباني به جاي آورد، و همانطور كه عادت او بود هدايايي به اطرافيان داد. بعد شبي در خواب ديد كه موجودي برتر از انسانها به او نزديك شد و به او گفت كه آماده باش، اي كوروش، زيرا بزودي نزد ايزدان خواهي رفت. 
كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است، از اينرو براي خداي ملي ایرانیان و ديگر ايزدان قرباني كرد و از آنان سپاسگزاري كرد كه با نشانه هاي آسماني كه به او داده اند و راهنمايي ها و ياري هايي كه به او كرده اند،او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش،به زنش،به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگي خود او هم پايان خوشي بدهند. 
كوروش پس از مراسم قرباني به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت. هنگامي كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است.كوروش گفت ميل دارد استراحت كند.به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد،سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد. فردا و پس فردا به همان حال بود. روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسي را هم گفت تا آمدند و هنگامي كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداخت. 
سپس گفت: خداحافظ، پسران عزيزم، از سوي من از مادرتان وداع كنيد، من از همه کسانی كه در اينجا حاضرند و آنهايي كه حضور ندارند خداحافظي مي كنم. بعد دست هر يك از افرادي را كه در پيرامونش بودند فشرد و روي خود را پوشاند و در گذشت.

گزنفون آنگاه به اندرزهای پایانی کورش بزرگ اشاره می کند. 

فرزندان من: دوستان من: 
من اكنون به پايان زندگي نزديك گشته ام. من آن را با نشانه هاي آشكار دريافته ام و وقتي در گذشتم، مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين ست كه اين احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد، زيرا من به هنگام كودكي، جواني و پيري کامیاب بوده ام. هميشه نيروي من افزون گشته است، آنچنان كه همین امروز نيز احساس نمي كنم كه از هنگام جواني ضعيف ترم. من دوستان را به خاطر نيكویي هاي خود خوشبخت، و دشمنانم را فرمانبردار خويش ديده ام. 
زادگاه من قطعه كوچكي از آسيا بود. من آن را اكنون مفتخر و بلند پايه باز مي گذارم. در اين هنگام كه به دنياي ديگر مي گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت مي بينم و از اينرو ميل دارم كه آيندگان مرا مردي خوشبخت بدانند.
بايد آشكارا وليعهد خود را اعلام كنم تا پس از من پريشاني و نابساماني روي ندهد. من شما فرزندانم را يكسان دوست ميدارم ولي فرزند بزرگترم كه آزموده تر است كشور را سامان خواهد داد. 
فرزندانم:
من شما را از كودكي چنان تربيت كرده ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو كمبوجيه، مپندار كه عصاي زرين سلطنتي، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت.دوستان صميمي براي پادشاه عصاي مطمئن تري هستند. هركسي بايد براي خويشتن دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاري بدست نتوان آورد. 
اي فرزندان من: 
به نام خدا و اجداد مان سوگندتان می دهم؛ اگر مي خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد. پيكر بي جان مرا هنگامي كه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هرچه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه، انسان به خاك، كه اين همه چيزهاي نغز و زيبا مي پرورد آميخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكي كه به مردمان نعمت مي بخشد، آميخته گردم.

اكنون احساس مي كنم جان از پيكرم مي گسلد....اگر از ميان شما كسي مي خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامي كه روي خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسي نبيند، حتي شما فرزندانم.
از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدي رنج نخواهم برد تهنيت گويند.
به آخرين اندرز من گوش فرا داريد. اگر مي خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكي كنيد.
بدرود پسران عزيز و دوستان من، بدرود.
پس از اين گفتار، كوروش، روي خود را پوشاند و درگذشت.

و بنابر سفارش کوروش بزرگ، او را در آرامگاش در دشت مرغاب، و در میان باغ بزرگی به خاک سپردند. عمارت بزرگی نیز؛ گرداگرد آرامشگاه او را گرفته بود، که در طول تاریخ یا بوسیله آفت های زمینی و اسمانی و یا بوسیله قوم و قبیله های تازشگرد، از بین رفت.
مورخاني بسیاری چه اندکی پس از درگذشت کورش بزرگ، و چه سال ها پس از آن، شانس دیدار و زیارت از آرامشگاه کوروش بزرگ را داشته اند. از این میان؛ «استرابو» جغرافي دان معروف دنياي قديم، از قول «اريستوبول» كه خود اين آرامگاه را ديده است مي نويسد كه سنگي بر آرامگاه بود كه بر روي آن اين سخن نوشته شده بود:
{.... اي رهگذر! من كوروش هستم. من امپراتوري جهان را به پارسيان دادم. من بر آسيا فرمانروايي كردم. بر اين گور رشك مبر.....
مورخ ديگر يوناني «اونه سيكريت» آورده است كه بر گور او به زبان يونانی و پارسی نوشته شده بود:
{....در اينجا من آرميده ام. من،كوروش،شاه شاهان....

تاریخ نویسان آورده اند كه اسكندر پس از بازگشت از هند دانست كه دزدان، آرامگاه كوروش را غارت كرده اند. اين آرامگاه در ميان باغهاي سلطنتي پاسارگاد بود و آن را انبوه درختان احاطه كرده بودند. در ورودي آن كوچك بود و پيكر كوروش در تابوتي از زر قرار داشت.تابوت روي ميز بر پايه هاي زرين قرار گرفته بود و در آرامگاه پارچه هاي نفيس بابلي و قالي هاي ارغواني و رداي سلطنتي و لباسهاي مادي و طوق و ياره و زينت هايي از زر و جام هايي براي آب مقدس و تشتي زرين براي شستشو و سنگهاي گرانبهاي بسيار بود. پله هاي دروني به اتاق كوچكي كه به مغان تعلق داشت منتهي مي شد. اين مغان با خانواده خود در آنجا زندگي مي كردند. كتيبه ای بر روی آرامگاه بود كه مضمونش را از قول «اريستو بول» كه در دبير خانه اسكندر كار مي كرد، چنين نوشته اند: 
{... اي مرد ميرا، من كوروش پسر كمبوجيه هستم، من شاهنشاهي پارس را بنياد گذاشتم و فرمانرواي آسيا بودم. به اين آرامگاه من رشك مبر.....
اسكندر خواست درون آرامگاه را ببيند. هنگامي كه به درون رفت، ديد كه همه چيز را جز ميز و تابوت برده اند. او به «اريستو بول» مورخ يونانی كه همراه وي بود دستور داد كه آرامگاه را سامان دهد، سپس در آرامگاه را مسدود كردند و مهر اسكندر را بر آن زدند.
يكي ديگر از نويسندگان دوران کهن «كنت كورث» در اين باره چنين آورده است: اسكندر خواست برای كوروش قربانی تقديم كند و فرمان داد تا در آرامگاه را باز كردند. او تصور مي كرد آرامگاه پر از زر و سيم است، زيرا در پارس همه اين گونه مي پنداشتند، ولي اسكندر در آن جا چيزي جز يك سپر، كه تبديل به خاك شده بود و دو كمان سكائي و يك شمشير چيز ديگري نديد. او تاجي از زر بر روي گور گذاشت، شنل خود را به دور صندوقي كه بقاياي كوروش را در بر گرفته بود انداخت و به ان پيچيد و در شگفت شد كه چگونه ممكن است كه گور پادشاهي بدين ناموری و و بدين ثروتمندي، مانند گور يك فرد عادی باشد. اسكندر با همه ويرانگري های خود به كوروش بی اندازه احترام مي گذاشت. در دنياي کهن همه ملت ها، به كوروش با دیده احترام مي نگريستند.
«پلوتارك» آورده است كه چون اسكندر به آرامگاه كوروش رسيد و ديد كه آن را باز كرده و به آن دستبرد زده اند، بر آشفت و عامل اين كار را كه مرد سرشناسي به نام «پلي ماك» از اهالي شهر «پلا» در مگدونيه بود، كُشت و دستور داد تا كتيبه ها را كه به خط ايراني بر سنگ كنده شده بودند،خواندند و فرمان داد تا از همان كتيبه ها يك متن يوناني تهيه كنند و در زير متن ايراني بكنند، متن پارسي چنين بود: 
{....ای مرد،هركه باشي و از هر كجا بيايي، چون مي دانم كه گذارت به اينجا خواهد افتاد، بدان من كوروش، بنيانگذار شاهنشاهي پارس هستم، به اين مشت خاكی كه پيكرم را در بر گرفته است، رشك مبر....
گويا اين واژه ها، اسكندر را به شدت متاثر كرده بود. 








منابع
فره وشی،بهرام-ایرانویج- تهران- انتشارات دانشگاه تهران-۱۳۶۵
پیرنیا،حسن- تاریخ ایران باستان - چاپ نهم - تهران -انتشارات افراسیاب- ۱۳۷۸

حسین مبارک ابو عمامه، و طرح ساختن بزرگترین مسجد در آمریکا با هزینه بیش از 100 میلیون دلار



همان گونه که «هلموت کهل» صدر اعظم آلمان فدرال، پس از اتمام دادگاه «میکونوس»، و صدور حکم جلب «علی فلاحیان» و چند تن دیگر از زمامداران تهران نشین، طی نامه ای به رفسنجانی، از او در باره رأی تند و تیز قاضی دادگاه دلجویی کرده، و نوید داده بود که که علیرغم همه تبلیغات و تظاهرات و فشار نیروهای مخالف مبنی بر شکنجه و کشتار و ترور، آنها را همچنان برادر خود می انگارد، و در بسط رابطه اقتصادی با ایران کوشید؛ این بار نیز، «حسین مبارک ابو عمامه» در یک اقدام بسیار مشابه، در ماه رمضان تازی، ماهی چندش آور از فریب و دروغ و مرگ و خونریزی، بر همه ناله و فریادها و خشم های ایران پرستان، صف های اعدام و شکنجه و تیرباران و نقض های فاحش و فزون از شمار بشر در ایران، و دیگر بلاد اسلامی، مهر فراموشی زد، و فغان و اندوه و زجه نه تنها ایرانیان، بلکه مردم بی گناهی که در افغانستان، سودان، اندونزی، لبنان، پاکستان، و همه بلاد و ولایت های اسلامی، به اسمان رسیده را، به پشیزی نگرفت، و همچون خلف نامیمونش؛ محمد و عُمَر تازی، اقدام به راه اندازی مسجدی با این ابعاد کرده است. 
در حالی که یک مسلمان پیزوری، توانایی خرید یک متر زمین در گرانبهاترین جای نیویورک را ندارد، این همه پول، برای ساختن یک مسجد 13 طبقه، از کجا پیدا شده است؟
اما، دور نیست... که آقای ابو عمامه، در زمان حیات خویش شاهد برپایی جمهوری اسلامی همسان و همسنگ آنچه در ایران و افغانستان و سودان و پاکستان براه انداختند، باشد؛ و تخته های شلاق و تازیانه و تیرهای اعدام، و صحنه های سنگسار ، بزودی در همین سرزمین «مدافع حقوق بشر!!» نیز، براه خواهد افتاد.....
انگشت مکن، زنجه به در کوفتن کس....
تا کس نکند مشت؛ به در کوفتنت بس

زبان پارسی و تمدن ایرانی در جمهوری خلق چین


چندی پیش، رادیو بین المللی چین کمونیست در بخش فارسی خود، تفسیر جالبی را پخش نمود؛ که در بر گیرنده حقایق بسیار آموزنده و جالبی برای همه ایرانیان و پارسی زبانان در جهان است. این رادیو در تفسیر خود یادآور شد: 

تاجیکان (که می توان آنها را پارسیان و یا ایرانیان شرقی نام نهاد)، یکی از ۵۶ ملیت رسمی شناخته شده در جمهوری خلق چین هستند، که بطور عمده در استان غربی «سین‌کیانگ» چین زندگی می کنند و ۶۰ % آنان در بخش خودمختار تاجیک نشین «تاش قُرغان» (تاشکورغان) زندگی می کنند. برخی از پژوهشها، آنان را مجموعه ای از چندین گروه قومی ایرانی شرقی می پندارند که منسوب به تاجیکان می باشند
جشنهای سال نو اقلیت های قومی در چین
در سرزمین وسیع و با شکوه چین با مساحت نه میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع، 56 قوم زندگی می کنند که این 56 قوم در گسترش و تداوم فرهنگ و تمدن چین، از نسل به نسل دیگر با یکدیگر همیاری و همفکری می کنند. 
فرهنگ، تمدن، رسم ها و عادت های مردم چین، جنبه های متفاوت شکوفایی و درخشندگی این سرزمین را نمایانگر می سازد. بیشتر تاجیکی ها (پارسی ها) در «تاش قرغان» در استان «سین کیان» زندگی می کنند. تاشقرغان، که در شرق فلات پامیر واقع شده است، یکی از شهرستانهای انتهای غرب چین محسوب می شود، که با کشورهای تاجکستان، افغانستان و پاکستان هم مرز است. همچنین یک گذرگاه مهم جاده ابریشم قدیمی به شمار می رود. تاشقرغان، نزدیکترین شهر چین، تا افغانستان و ایران زمین است. 
کلمه تاجیک در افسانه ها معنی تاج دارد. زبان تاجیکی متعلق به خانواده زبان فارسی از گروه زبان های هندی و اروپایی می باشد. تاجیکی ها از شعبه شرقی قوم آریا بوده و با پارس ها هم نژاد بودند . در سده های پیش از میلاد مسیح،مردمی که با زبان فارسی شرقی صحبت می کردند در ناحیه خودمختار «سین کیان» زندگی می کردند. در دوران کهن، تیره «تبتی» ها تقویم و گاهشمار ویژه یی نداشتند. جشن سال نو آنها، همزمان با شکوفه دادن درختها، در بهار بوده است. 
در سال1027 میلادی گاهشمار تبتی به وجود آمد. از آن پش، این گاهشمار مورد استفاده قرار گرفت. روز اول سال نو، بر پایه گاهشمار تبتی ها، در مقایسه با عید بهار چین، گاهی پیش تر، گاهی پس تر است. این گاهشمار بر پایه سالنامه عنصرهای پنجگانه و «آیین یانگ» (ماه و خورشید) و حیوان های دوازده گانه تنظیم شده است. یک سال به چهار فصل و دوازده ماه بخش می شود. شش ماه 29 روز، و شش ماه 30 روز است. هر سه سال، یک ماه کبیسه دارد. هم چنین با این گاهشمار می توان؛ خسوف و کسوف را نیز پیش بینی کرد

واژه های تحمیق و چندش آور سی ساله



واژه های چندش آور و تحمیقی، که بیش از سی سال است؛ مردم ایران را با توسل و تمسک بدان ها، سر کار گذاشته اند

نمی دانم چرا، از واژه های دموکراسی، جمهوری ایرانی، کثرت گرایی، رفراندم، پلورالیزم، اتحاد ملی، مبارزان ملی –مذهبی، و دهها واژه از این دست، تا این اندازه تنفر دارم. یک آلرژی عجیبی به آن ها پیدا کرده ام. در هر دموکراسی که نگاه می کنم، جز دورغ و ریا و پشت وارو زدن و سر کیسه کردن خلق؛ چیزی در آن نمی یابم.. 
دموکراسی فرانسه، که خودش دستش با تروریسم دولتی جمهوری اسلامی در یک جیب است، دموکراسی آمریکا که در بهمن 57، نقض حقوق بشر شاه داشت خفه اش می کرد و اما امروز خفقان گرفته اند، دموکراسی آلمان و دیگر دمکراسی های دنیا هم، در همین قماش و قبیله اند....
این از ساده لوحی، بی دانشی و کم تجربگی ماست، که تا هر جا پلاکارتی و یا حزبی دیدیم که رویش نام دموکراسی داشت، گمان می بریم که مدینه فاضله یی ست؛ و براستی حکومت برخاسته از آراء مردم است. ... همین آقای هلموت کهل و یا فرانوسا میتران را ببینید، 30 سال است که رئیس جمهور و صدر اعظم هستند، و آنوقت به رضا شاه ایراد می گرفتند که چرا حکومت را پادشاهی و موروثی کرده است. آن بزرگمرد فقط 13 سال شاه بود...
شاید باور نکنید که دموکراسی در معنی خاص خودش، برای همین امر ساخته شده باشد.. امروز، بعضی ها وقتی کلمه دموکراسی را می شنوند، قند در گلویشان آب می شود، و نمی دانند که واژه «دموکراسی» را یونانی ها، هزار سال پیش ساختند، که بتوانند قدرت سنای این کشور را، در برابر سزار خود رأی قرار دهند، و اصلا منظورشان شرکت دادن مردم در تعیین سرنوشت خودشان نبود.. و شما می توانید تاریخ یونان را بخوانید و می بینید که حتی یک نمونه یافت نمی شود که حکومتی بر پایه آرای مردم بر سر کار آمده باشد، بلکه در عوض سنا نشینان موروثی، در این کشور، با ساختن واژه دموکراسی، جایگاه خودشان را در برابر سزار محکم کردند، و هر دو با هم به سرکوب جمهور مردم پرداختند...
از اینرو، امروز وقتی می بینم که در برابر حس میهن پرستی و ایرانی خواهی، که لازمه و شاه کلید اصلی پیکار و تنها راه پیروزی است؛ کس یا کسانی می آیند و داعیه دموکراسی و مردمسالاری و این اراجیف را پیش می کشند، و پیش از آن که بدانند در باره کدام کشور، کدام ملت، کدام فرهنگ، و کدام باتلاق گفتگو می کنند، پزهای دموکرات و سکلیولار و سبز و صورتی می گیرند
دوستانی که در آمریکا هستند یا دست کم سیاست های داخلی آمریکا را دنبال می کنند؛ به شیوه و سیستم دو حزبی در این کشور آشنایی دارند؛ که فرق دو حزبی با یک حزبی (همواره مصدقی ها و باصطلاح ملیون شاهنشاه را بخاطر رستاخیز با چماق می کویند) در این است؛ که در آمریکا یا فرانسه و یا انگلیس و هر کشور باصطلاح دموکرات!؟! دیگر، دو حزب ظاهرا رقیب وجود دارند؛ یکی بد، آن دیگری بدتر... هر وقت مردم از این خسته شدند، به آن یکی رای می دهند، و این بازی، دویست – سی سد سال است، ادامه دارد... و این بازی قایم موشک، دموکراسی و مردم سالاری نام گرفته است
چند سال پیش در آمریکا، آقای بسیار پولدار و کوشنده ای که در میان مردم این کشور نیز، طرفداران بسیاری داشته و دارد، تصمیم گرفت که حزب سومی پدید آورد. آقای «رالف نادر یا نی در» ... طبق قانون اساسی آمریکا، هر گاه کسی بتواند طوماری با سی سد هزار امضا جمع کند، می تواند حزب سومی در این کشور تشکیل دهد. آقای نادر، سه میلیون امضا جمع کرده بود، و خواست حزب مستقل «سبز» خودش را دایر کند تا بلکه مردم در انتخاب بد و بدتر، یک انتخاب بدترین هم داشته باشند، اما همین دو حزب حاکم (جمهوری خواه و دمکرات)، با اکثریت قاطع رای دادند که تشکیل چنین حزبی غیر قانونی است و نیازی به حزب سوم نیست...
حزب کارگر و محافظه کار در انگلیس؛ حزب کارگر و حزب تغییر در اسراییل؛ حزب مردم و حزب سوسیال دموکراسی در سوئیس؛ حزب لیبرال و حزب محافظه کار در کانادا، و دیگر جاهای دنیا که کم و بیش به همین شیوه اند....
تمام این مدعیان دموکراسی و سینه چاکان جامعه سکولار و مردم خواه و مردم سالار، که فرمانروایی محمد رضا شاه را، قلدرانه، جابرانه، تک حزبی، استبدادی، ضد ملی، ضد دموکراسی و این اراجیف می پنداشتند؛ و فغانشان به آسمان بود که ساواک نگذاشت ما کار کنیم، ما تحصیل کنیم، ما حزب داشته باشیم، . و فراوان غلط های زیادی دیگر....امروز پس از 32 سال خارج نشستن، می بینیم که هیچ کدامشان پخی نبودند... هنوز تسلمیه نسرین پاکستانی ارجش در دنیا بیشتر از این روزه خوانهای کراواتی ماست
کجا رفت آن جوایز نوبل که می خواستید درو کنید؟
کجا ست آن توانایی های حزب سازی و تشکیلاتی تان که شاه سرکوبش کرد؟
کجاست آن قلم های زرین خامه که قرار بود دنیا را تکان بدهد؛ اما ساواک آنها را در هم شکست؟
سر و ته را با هم جمع بزنی؛ بهترین تئوریسن شان هنوز داریوش همایون و فرخ نگهدار و مهرداد خوانساری و علیرضا نوری زاده است؛ که همه اینها نیز پیر و پاتال های همان رژیم شاهی هستند و هر کدامشان، سر در آخور اسراییل و انگلیس و روسیه و آمریکا دارند
یک مشت ناظم الاموات و ستوان کلمبو اسم خودشان را مبارز و پیکار گر و مردم خواه و القاب مشمئز کننده دیگر گذاشته، و به بازیهای سیاسی عادت کرده اند... ملتی نق نقو، بی خرد، بی حیا، کینه ورز، حسود، آزمند، دشمن پرست، که فقط بلندند به بی بی سی و رادیو اسراییل گوش کنند، و هر اراجیفی آنها بخوردشان دادند، نشخوار کنند....
بیش از سی سال، مردم را با چند تا اعلامیه و شب نامه و پیام اینترنتی و فسیبوکی سر کار گذاشته اند.... منتظرند چند تا را در تهران و کرج و کرمانشاه اعدام کنند، و اینها زود به آباما و میتران و رئیس جمهور مکزیک فکس کنند، و یا هواداران شان، دو تا پلاکارت دست بگیرند و جلوی این سفارت و آن دفتر سازمان ملل، چند تا مرگ بر این و آن بگویند...
با همه اندیشمندی و فضل فروشی، از هر برنامه و راهکاری تهی هستند. قرار هم نبود، راهکاری داشته باشندد.. یک مشت هالوی اغفال شده دست استعمار، که تنها در همان رسانه ها، سرشان به تن شان می ارزد... و گاهی نیز برای خالی نبودن عریضه، دو تا مصاحبه با اشپیگل و سی ان ان و رادیو فردا چاشنی پیکار خستگی ناپذیرشان می شود....
شوربختی در اینجاست که ایرانیاران، وطن پرستان نیز، ناخواسته به دام آنها می افتند، موج تبلیغات این اراذل و اوباش، دامنگیر آنها هم می شود، و سی سال است چون کبک سر خود را زیر برف کرده، و گمان کرده اند با نشخوار واژه های دموکراسی، مردم سالاری، سکولاریسم، جمهوری ایرانی، کسی برایشان تره خورد خواهد کرد
مبارزان ملی – مذهبی!!... یک مشت ابله و مزد بگیر بیگانه، و تئوریسین های خر سازی، مبارز ملی – مذهبی شده اند....
روحانیت مبارز؛ انگار ما روحانیت غیر مبارز هم داشته و داریم..... سفیهانی به بلاهت عمر بن خطاب، و علی تازی و خونریزانی به سفاکی قتیبه بن مسلیمه، و خالد بن ولید؛ روحانیت مبارز شده اند.....
رفراندوم؛ اتحاد ملی، نافرمانی مدنی، و شعارهای تو خالی و بی خرج، که زمزمه روز و شب سردمدران سیاسی وامانده و اخته ما، از شاه تا گدا، شده است......
سکولاریسم، کثرت گرایی، اعتقاد به مقدسات مردم، حودمختاری، و فراوان از این دست؛ واژه های پوچ و بی محتوا و مجرد، که سی و یک سال است؛ با اینها، مردم ایران را سر کار گذاشته اند.....
براستی حکومت مردم سالار چیست!؟... گفتگو بر سر کدامین مردم است؟
همین مردمی که سالانه دو میلیونش صف کشیده اند که برای بوسیدن سنگ مستراح سعودی ها، بیش از 5 بیلیون دلار به جیبهای گشاد آنها بریزیند و با برنام های حاجی و حاجیه برگردند، و به فقیر فقرا فخر بفروشند؟... تازه میلیون ها هم نوبتشان نمی شود، و گرنه .. این صف طولانی پایان ناپذیر است.....
همان مردمی که دور 8500 امامزاده ریز و درشت، با غیرت و بی غیرت، از بامداد تا شامگاه می گردند، و خود را به چند تیکه آهن و آشغال قل و زنجیر می بندند؟
همان مردمی که در تاسوعا و عاشورای، دسته ها و هیئت های عزاداری شان از سر سبیل تا سه راه اسکندری و از میدان ژاله تا توپخانه را پر می کند؟
همین مردمی؛ که صبح از خانه می روند و شب بر می گرند، از زیر قرآن تازیان رد می شوند، نمازشان قضا نمی شود؛ و سفره های ابوالفضل و سکینه صغرا و دو طفلان مسلم شان؛ تمامی ندارد؟
مردمی که علیرغم سی و دو سال ستم، ویرانی، تبهکاری، غارت، تجاوز، سنگسار، اعدام، شکنجه، و دهها مصیبت دیگر، هنوز در سپاه و توده میلیونی در نماز های جمعه و تظاهرات پشتیبانی از رژیم و روز قدس و غیره شرکت می کنند؟
مردمی؛ که روز بروز در سطحی گسترده تر به سپاه ضد مردمی و بسیج ضد انسانی و خواهران زینب و جندا الله و ثارالله و لشگر رسول الله می پیوندند؟
مردمی؛ که پس از 1000 سال از شاهنامه فقط داستان رستم و سهراب و گود زورخانه را شنیده، و خرد و اندیشه و میهن پرستی را، بر روی تاقچه کتابخانه، بایگانی کرده اند؟
مردمی که پس از 10000 سال تاریخ و دییرینگی، هنوز بهایی و زرتشتی و این و آن را، نجس و حرام و زندیق و ملحد می دانند، و اگر آخوند نیز فتوا ندهد، خودشان از کوته فکری، بی خردی، ناآگاهی، و از روی عمد و کینه ورزی، خرخره همدیگر را خواهند جوید؟
مردمی؛ که یک سابقه فرهنگی درخشان دیر پا را، با نیش و ریش و چند نوشته از دو دانشگاهی روسی و انگلیسی، به لجن می آلایند، و ایرانی را، بی هویت و بی نام و نشان معرفی می کنند؟
لازمه بکار بستن و استفاده مطلوب از دموکراسی، داشتن فرهنگ بهره وری از دموکراسی است. در سرزمینی که معیارها روابط ایلی و طایفه یی و قومی و خانواده یی، و فرهنگ ربا و رشوه و دزدی های آشکار، و چاپلوسی حاکم است؛ کجا دموکراسی محلی از اعراب دارد؟.... 
دموکراسی ایرانی؛ یعنی رعایت حقوق بشر بسبک و سلیقه یهودیان در آمریکا و اسراییل و انگلیس، و البته کرملین نشینان مدافع طبقه پرولتاریا: دموکراسی در ایران؛ یعنی حزب خائن توده بتواند تشکیلاتش را در همه جا بگستراند... چریکهای مسلح و آدمکش مجاهد و فدایی، بتوانند هر وقت خواستند، این و آن را به گلوله ببندند.... مردم نیز در حفظ و قداست اعتقادات شان، ولو ضد بشری، ضد ایرانی، و ضد انسانی باشد؛ محترم و قابل ارج اند..... خائنان و وطن فروشان و بیگانه پرستان، از جایگاه های بایسته و ارجمند کشوری و لشگری برخوردار باشند..... آخوندها، که روحانیون و مردان خدا هستند؛ کماکان در جامعه سکولار به زالو پیشگی خویش ادامه دهند.... و روزهای هفته و ماه و سال ایرانی به بزرگداشت خیانت پیشگان و میهن فروشانی چون سمیتقو و پیشه وری و ارانی و گلسرخی و خزعل و روزبه و بازرگان و مطهری و سلمان فارسی اختصاص یابد.......
چنین دموکراسی، جمهوری ایرانی، سکولاریسم، نافرمانی مدنی، اتحاد شوم خیانت پیشه گان ملی و مذهبی و خلقی، و دهها واژه چندش آور دیگر، پیشکش همان باورندگانشان باد

آیت الله ولادیمیر پوتین... و مسیح زمان



حاج آقا مروی گفتند که آقای ولادیمیر پوتین در سفر بازگشتشان ازایران با دو لب مبارکشان فرمودند: 
من مسیح را ندیده‌ام، اما تعاریف او را در انجیل شنیده و خوانده‌ام، من مسیح را در رهبری ایران حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای دیدم

آیت الله کوفی عنان و اراجیف شاخدار مشار الیه... دامت افازاة


آیت الله کوفی عنان و اراجیف شاخدار مشار الیه... دامت افازاة

در دوران نوجوانی كه بوده‌ام در مورد شخصیت‌های كاریزما مطاله می‌كردم و همیشه این سئوال برای من مطرح بود كه اگر زمانی من روبه‌روی یك شخصیت كاریزما قرار گیرم چه عكس‌العملی خواهم داشت. تا این که مرا به سازمان ملل آوردند، شخصیت‌های برجستة دنیا بودند و من به آن‌ها علاقه‌مند بودم و هر كدام مثل ژاك شیراك، برای من امتیازاتی داشتند. من به شدت تحت تأثیر ژاك شیراك بودم. طوری‌كه وقتی ایشان صحبت می‌كرد بدون مكث حرف‌هایی صریح می‌زد. "گورباچف " و "هلموت كهل " هم همین‌طور بودند. این‌ها كسانی بودند كه نیاز به مكث نداشتند. من این‌ها را دوست داشتم. در ملاقات با حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای احساس كردم كه كسی را مثل او ندیده‌ام. شخصیت معنوی ایشان چنان مرا گرفت كه از خود پرسیدم چرا شخصیتی مثل من دبیر كل سازمان ملل باشد و از معنویات چیزی نداشته باشد! با دیدن آقای خامنه‌ای هم آن شخصیت‌هایی كه مرا جلب كرده بودند فراموش كردم و تحت تأثیر شخصیت معنوی ایشان قرار گرفتم. من شخصیت‌های معنوی در دنیا زیاد دیده بودم، ولی از هیچ‌یك، از مسائل سیاسی اطلاع نداشتند. با دیدن آقای خامنه‌ای در من اوج قداست، آن شخصیت‌های سیاسی از ذهن من پاك شد. 
من تعجب می‌كنم ایران با چنین شخصیتی چرا در بعضی جا‌ها می‌لنگد؟ 
بعید می‌دانم به سازمان ملل هم بروم شخصیت ایشان از ذهن من پاك شود

در سیمای امام خامنه یی؛ نور قرآن پیداست


در سیمای امام خامنه یی؛ نور قرآن پیداست


شیخ «محمد احمد بسیونی»، قاری مشهور و شناخته‌ شدة تازی نامه (قرآن) از مصر، در ستایش آخوند سید علی خامنه ای می گوید: 
از نظر توجه به قاریان و حافظان قران كریم، در میان حاكمان دولت‌های اسلامی، نظیر و مشابهی نیست. رهبر انقلاب اسلامی ایران، توجه خاصی به قراء و فعالان عرصه قرآن دارند و قراء ایرانی و غیرایرانی را به یك میزان تكریم می‌كنند. به‌علاوه اینكه خودم تأثر شدید ایشان از قرائت آیات قرآن و جاری شدن اشك از چشمان ایشان در هنگام تلاوت‌ها را دیدم و نور قرآن را در سیمای ایشان مشاهده كردم. 
بسیونی، در باره مراسم سالانه خواندن تازی نامه در ایران می گوید:
برقراری مسابقات سالانه قرآن‌كریم و حفظ آن را باید از عنایت های خاص رهبر انقلاب اسلامی، و ویژگی‌های خاص ایشان دانست. از زمانی كه ایشان تصدی فعالیت‌های مذهبی و قرآنی را به عهده دارند امكان گسترش مفاهیم و ارزش‌های اسلامی در جمهوری اسلامی ایران در سطحی عالی و همچنین گسترش بیشتر این‌گونه فعالیت‌ها در سطح جهانی، میسر شده است. شكی نیست كه نقش و رهبری بارز امام خمینی و امام خامنه‌ای، عنصری اساسی در تبیین چهره انقلاب اسلامی ایران داشته است. آیت‌الله خامنه‌ای یكی از بارزترین رهبران جهان اسلام در گسترش موفق تعالیم اسلامی‌اند كه در این راه پایداری و مقاومت كرده‌اند.

امام خمینی و امام خامنه ای؛ دو سگ تازی ضد ایرانی، که همچون آن 12 امام تازی؛ به درجه امامت نیز رسیده اند