Friday, August 20, 2010

کلید پیروزی

هر آنچه بکاری، همان را درو خواهی کرد


هر آنچه را که بکاری، همان را درو خواهی کرد... 
با بیخردی و نادانی، در بهمن 57 مجیز خمینی و آخوند و مفتی را گفتید، در 1400 سال پیش، مجیز محمد و عمر و علی را گفتید؛ انتظار بهشت روی زمین و بهشت اخروی هم دارید؟... 
هنگامی که بر داده های و نعمت های خدادای، کفران می کنید، و هنگامی که هر چیز به اسان بدست آمده را، با لگد و نفرین و دشنام، لگد کوب می کنید؛ این واکنش نظام هستی است، آن را تاوانی بس بزرگ در پیش است... بزرگتر از آن چیزی، که در تصورها بگنجد.....
به انتظار مهدی موعود و معجزه آسمانی نتوان بود؛ تخم نیک و خرمندانه بکارید، آزادی و سروری درو کنید... تخم بلاهت و بی مغزی بکارید، جهنم و آخوند و اسلام درو کنید

خُرما نتوان خوردن، ازين خار، که کِشتيم
ديبا نتوان کردن، ازين پشم، که رشتيم
بر حرف معاصي، خط عذري نکشيديم
پهلويِ کبائر، حسناتي ننوشتيم
ما کُشته‌ي نفسيم و، بس آوخ که برآيد
از ما، به قيامت، که چرا نفس نکُشتيم
افسوس، برين عمر گرانمايه، که بگذشت
ما، از سر تقصير و خطا، درنگذشتيم
دنيا، که درو، مَردِ خدا، گل نسرشت ست
نامَرد، که ماييم، چرا دل بسرشتيم
ايشان، چو ملخ در پس زانوي رياضت
ما، مورِ ميان بسته دوان، بر در و دشتيم
پيري و جواني، پي هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و، بيدار نگشتيم
چون مرغ، برين کنگره تا کي بتوان خواند؟
يک روز نگه کن، که برين کنگره خشتيم
ما را عجب، ار پشت و پناهي بُوَد آن روز
کامروز، کسي را، نه پناهيم و نه پشتيم
باشد که عنايت برسد!، ورنه مپندار
با اين عمل دوزخيان، کاهل بهشتيم!؟
سعدي، مگر از خرمنِ اقبالِ بزرگان
يک خوشه ببخشند؛ که ما تخم نکِشتيم

سعدی شیرازی. چکامه سرای بزرگ پارسی



شاهنامه و برگردان نادرست نام این اثر جاودانی به انگلیسی


در زبان فارسی، واژه «شاه» جدای از نمایندگی سامانه پادشاهی و یا شاهنشاهی، بمعنی ارزشمندترین، گرانبهاترین، بی نظیر ترین، یکتا، نمونه، و غیر قابل توصیف، ارجمندترین و غیر قابل مقایسه ترین نیز می آید. 
شاهکار، شاه لوله، شاه بیت، شاه توت، شاهراه، شاه ماهی، و دیگران را می توان نام برد. در این واژه ها، منظور از شاه، نه پادشاه و یا شاهنشاه، بلکه، در یک مقایسه و سنجش بین همنوعان و هم صفتان و هم دستان یک پدیده، پدیده مورد نظر، بی رقیب ترین، و ارزنده ترین و شاید بی همتا ترین آنها باشد. برای نمونه، وقتی می گوییم، شاهراه تهران-کرج، یعنی چندین راه برای رسیدن به کرج وجود دارد، اما، این راه پهن ترین و گسترده ترین وبزرگ ترین است
و یا شاه لوله نفت ایران و گرجستان، باز به همین معنی است، یعنی چندین لوله کوچکتر هم کار نفت رسانی را انجام می دهند، اما، یک لوله است، که کل سوخت و درآمد کشور گرجستان بدان وابسته است. و بهمین ترتیب در باره شاه ماهی، که بزرگترین، و نمونه و یکدانه در بین میلیون ها ماهی است، و یا شاهکار، که بهترین اثر یک هنرمند و یا موسیقیدان و نقاش است...
با این توضیحات، گروهی که به زبان فارسی آشنایی ندارند و یا کینه توز با فرهنگ ایرانی و زبان پارسی هستند، نام کتاب ارزشمند و جاودانی فردوسی توسی را، بهنگام برگردان (ترجمه) از «شاهنامه» در زبان فارسی، به انگلیسی آنرا «بوک آو کینگز» ترجمه می کنند.... این یک غلط تاریخی است که حدود 150 سال پیش توسط یک نویسنده انگلیسی و آن هم به عمد و غرض پیش کشیده شد، و از آن پس، ایرانیان بی دانش نیز، چون ید طولایی در کپی کردن از انگلیسی ها دارند، طوطی وار آنرا «بوک آو کینگز» یا « لتر آو کینکز» خواندند و این ناروا، به سایت ها، نوشته ها، و حتی دایره المعارف نیز کشانده شده است.
در این رابطه، سه توضیح بنیادین ضروری است: 
یک: در کجای نام کتاب شاهنامه فردوسی؛ واژه «شاهان» آورده شده است، که این ها بهنگام ترجمه از واژه «کینگز» استفاده می کنند. تو گویی، استاد فردوسی آنقدر از دانش بی بهره بوده و نمی دانسته که نام این دفتر ارزشمند را؛ «نامه شاهان» بگذارد، تا این بیسوادان، آنرا «بوک آو کینگز» ترجمه کنند
دو: اگر بخواهیم شاهنامه را بر اساس سواد ناداشته آقایان، «بوک آو کینگز» ترجمه کنیم، ناچاریم که «شاهراه» را نیز «رؤد آف کینگز»، و «شاه لوله» را ««پایپ آو کینگز»، و... ترجمه کنیم، که این بسیار نابخردانه و مضحک است
سوم: واژه «نامه»، وارون آنچه که امروز در بین ما ایرانی ها، مصطلح است: (نامه به دختر خاله و یا مادر بزرگ)، در پارسی کهن، و ساسانی، «نامه» بمعنای «کتاب» بوده است. و کتاب، پس از یورش تازیان، در میان ایران رواج یافت... خود فردوسی بزرگ در سرآغاز کتاب جاودانش می نویسد: 
یکی نامه بود، از گَه باستان ___ فراوان بدو، اندر آن داستان
که این نامه را، دست پیش آورم ___ ز دفتر به گفتار خویش آورم
چو آورد، این نامه نزدیک من __ برافروخت، این جانِ تاریکِ من
بدین نامه، چو دست کردم دراز ___ یکی مهتری بود، گردن فراز
از اینرو، نامه، در زبان ساسانی بمعنای کتاب بوده است همانند: «ختای نامک» که بعدها به «خدای نامه» فارسی تغییر نام داد... و گرنه، فردوسی باید خیلی بیکار بوده باشد که سی سال برای نوشتن یک نامه، وقت صرف کند...
با توضیحات ارائه شده، برگردان (ترجمه) کتاب حماسی و جاودان شاهنامه فردوسی
The Masterpiece or The Legendary Book
می باشد؛ و نه 
Letter of Kings or Book of Kings
خوانندگان این نوشتار، به زبانهایی که آشنایی دارند، و یا در سرزمین هایی که زندگی می کنند، باید توجه کنند، که از همان آدم بی دانش و بی سواد و مغرض انگلیسی گرفته نشده و به المانی و یا فرانسوی و دیگر زبان ها، برگردان شده باشد

نامهای زیبنده در زبان پارسی


آروند = شکوهمند، فر مند
بَرداد = والاتبار، ارجمند
بَرزاد = بزرگ زاده، گرانمایه
بِه آفرید = بهترین آفریده، برجسته
تاجیک = ایرانی آزاده
خروشه = پر شور، خروشان
داب = فر، شکوه
رَتو = سرور، بزرگ
رَسا = خوب، شایسته، برجسته
رَها = آزاد، رسته
ژاویز = جاوید، پاینده
ساویس = گرانمایه، شایسته
سِپند = اندیشه پاک، والا
سینام = والا نام، بزرگ نام
سوشیت = توانا، برگزیده
فَرزان = دانشمند، فیسلوف، با خرد
فَرنوش = فروغ هستی، زیبای کامکار
فوژان = بانگ بلند
کَمند = دلربا، شکارچی
مانا = جاودان، همیشگی
ماندان = پایدار، جاودانه
نیکداد = نژاد خوب، آفریده خوب
نیواد = پُر دل، برجسته
هوفر = با شکوه، والا
یاوند = بزرگ، بزرگزاده
آریانوش = زیبای آریایی
آریانه = با مهر، آریا نژاد
پارتاد = از نژاد جنگجو، دلاور
پَریم = دشت زیبا
کیادخت = دختر پادشاه
گیلزاد = زاده گیلان
نوشاد = شهر زیبا
آرتن = آتشین تن، گیرا
اوتن = زیبا، خوش اندام
بِه اندام = بلند بالا، زیبا تن
بِهرُخ = زیبا، گیرا، خوش چهره
بِهرو = غشنگ، زیبا
دِلبان = نگهبان دل، فریبا
دِلشاد = خرم، شادی بخش
رام تن = مهربان، دلداده
شَهپر = بزرگبال، شکوهمند
شَهرو = گیرا، زیبا
آداک = جای سبز و خرم
بامیک = درخشان، با شکوه
هامن = دشت 
آدا = پاداش مینوی
آیدا = ایزد ماه
اِشتاد = ایزد زن
پَر ماه = همانند ماه
تارا = ستاره، اختر
رانا = فرشته بخشش
روجا = ستاره درخشان
زاور = دلاور، ستاره ناهید
فَریوش = راه بالندگی
ماهبُد = همانند ماه
اَفرند = زیبا، باشکوه
راییکا = دوست داشتنی
فَرناز = ملوس، با ناز
هوداد = نیک آفریده
ایواز = آراسته، پیراسته
تارلا = نگاره، سروده
آوانا = آهنگ شادی
اَرمند = آرام، نرم
اَنوشا = شادی، پاینده
رادنوش = دهشگر زیبا، بخشنده
ژَکا = آرام، آهسته، نرم
مَهشاد = بسیار شاد و خرم
نوشاد = جاوید نام، زنده یاد
وَهنوش = نیک نوش، کامیاب
هوشاد = سرزنده، دلشاد
اَرتا = راست، درست
بیتا = یگانه، بی مانند
دینا = بینش والا
ژَوان = جوان
کارنگ = خوش زبان، خوشگو
وَهداد = داده نیکی، شایسته
آبید = زبانه آتش
آذین = آتشین
اَروس = زیبا، سپید پوش
بِهتاب = درخشنده، پر فروغ
بِهنار= آتش نیک
رَخشا = پر فروغ، درخشان
تارلا = ترانه، سروده
آتوسا = نیک تن، خوش پیکر
ارشین = خوشگل، زیبارو
پَرشاد = سر شاد، خرم
تاتیرا = ستاره تیر، درخشنده
چیستا = دانا، باهوش
نوشیت = فروغ نو
هوپاد = نگهبان نیک
آرتیمز = راست گفتار بزرگ
پانته آ = پایدار، استوار
اَردا = رستگار
بابیک = پدر مهربان
بادوگ = خدایار
بُرزاد = زاده دلاوری، شکوه
تابیگ = درخشان، فروزنده
تیرداد = ایزد تیر
مارات = همانند مرد، پر صلابت
ماهین = ایزد ماه
وَهداد = آفریننده نیکی

ایران




دشمن‌ ديرين‌، ز دو سو، ای شگفت
‌حمله‌ به‌ ما كرد و، غرامت‌ گرفت‌
مام‌ وطن‌، در كف‌ دشمن‌ اسير
ماند و كَسَش‌ نيست‌ به‌ غيرت‌ نصير1
خصم‌ نگويم‌ به‌ تو بد می كند
كان‌ پی آسايش‌ خود می كند
رو كه‌ تويی دشمن‌ «ايران‌»،نه‌ او

بد تويی ای گمره‌ نادان‌!، نه‌ او
زندگی ار گشته‌ در اين‌ مُلك‌ سخت
عدل‌ و امان‌ بسته‌ از اين‌ خطه‌ رخت‌

بی وطنان‌، كيسه‌بران‌،خائنان 
جلوه‌ گران ‌اند، تفاخر كنان‌

الغرض‌، اين‌ كشور دشمن‌ زده

گر همه‌ زندان‌ بود و، غم كده‌
هر چه‌ بود؛ خوب‌ و بدش‌ آن‌ِ ماست‌

ميهن‌ِ ما، مادرِ ما، جان‌ِ ماست‌
حسين‌ پژمان‌ بختياری

1. اشاره‌ به‌ اين‌ بيت‌ «سعدی»:
كنون‌ گر كه‌ خصمان‌ برندم‌ اسيرنباشد
كس‌ از دوستانم‌ نصير

در سوگ گل مریم: اسماعیل خویی


در سوگ گل مریم: استاد محمد نوری
دوشنبه ۱۱ امرداد ۱٣٨۹ - ۲ اوت ۲۰۱۰

مثل صدات،
جان و دلت زیباست.
و
تنها صدات نیست که از ماست.
نه!
تنها صدات نیست که با جانِ ما سخن می گوید
و با دلِ ما آشناست.

خوبی:
امّا
تنها نه در عوالم گلگشت و دشت،
وقتی که، با نوازشِ گلبانگِ مهربانت،
تیمارِ ما می داری:
وَز یادهای خُرّم ِ یار و دیار
در لاله زاِرِ خاطرِ خونین ما
"گلِ مریم" می کاری.

خوبی؛
حتا
وقتی که" در خموشی ی ساحل"
غمگین تر از غروبی.
امّا صدات
--خدایا!--
صدات
که در بافتِ فلزی و ابریشمین خویش
یکی می کند
ژرف وبلند را،
وپرده پرده
می تند
از مایه های بومی ی بیداد وشور
موسیقی ی شبانه ی ما،
یعنی،
آهنگ های میهنی ی گریه خند را.

خنیاگرِ ستمکده ی ما!
شاد آمدی
به غمکده ی ما.
می دانم،
آه،
می دانم
از پیش:
فردا تو نیستی: تو نخواهی بود، این جا
وباز،
باز،
من مانم وجهنم بیدرکجای خویش:
و، بارِ دیگر، از همه سو،
تنهایی ی پر آدم، پر ازدحام،
سرسام،
بیگانگی
که، پشت در ، آماده ست
وانگشت اتهام
از ماشه بر نمی گیرد،
هر چند
امشب، به پاسِ آمدنت، آتش بس داده ست...

وباز، باز،
فردا
کامروزِ دیگری خواهد بود،
و، بارِ دیگر ، از همه سو، بد،
و، بارِ دیگر ، از همه سو، زشت...
امّا
نوش تو باد، جامِ مرا هم پر کن!
امشب،
غنیمتی ست
پنجره ای از نور
که، با بلورِ حنجره ات،
در دلِ سیاهِ دوزخِ ما
وا می شود به سوی بهشت.

اسماعیل خویی
بیدرکجا

چگونگی یافتن آرامشگاه و گور فردوسی توسی


 چگونگی یافتن گور آفریدگار شاهنامه، فردوسی توسی، و بنای آرامشگاه استاد سخن، از زبان ارباب کیخسرو زرشتی در زمان رضا شاه بزرگ


در سال 1926 انجمن آثار ملي تشكيل شد .نخستين اقدام انجمن يافتن قبر حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعر ايراني و مايه مباهات ايران بود.اين وظيفه به من محول شد.من به سمت خزانه دار و دبير و ذكاء الملك فروغي نخست وزير به عنوان رئيس انجمن برگزيده شديم..آقايان هرتسفلد آلماني و گودار فرانسوي نيز به عنوان اعضاي افتخاري غير ايراني انجمن منصوب گرديدند.در همين سال به خراسان(محل تولد فردوسي) رفتم كه وظايفم را انجام دهم در آنجا با مقامات عاليرتبه محلي حكومت و از جمله توليت آستان قدس ملاقات كردم. همراه اين آقايان و بسياري ديگر از سرشناسان خراسان به باغ قائم مقام در شهر توس رفتيم كه مي گويند به فردوسي تعلق داشته است. ما در همان جا كار تحقيق خود را آغاز كرديم. شهرتوس در آن زمان چيزي نبود به جز يك منطقه كوچك زراعي با چند باغ و كشاورز.

سفر به توس با اتومبيل بسيار مشكل بود ،جاده اسفالته وجود نداشت و براي رسيدن به خود شهر، با هزار دردسر از ميان زمين هاي زراعتي و نهرها و غيره عبور كرديم. نخست مجبور بوديم از پل «كشف رود» عبور كنيم كه مي گويند فردوسي آرزو داشت پس از دريافت پاداش بابت سرودن اثر حماسي خود شاهنامه آن را بازسازي كند. قبل از ورود به باغ قائم مقام به محل خرابه گنبد مرتفع آجري رفتيم كه گفته مي شود مسجدي بوده كه در دوران خلافت هارون الرشيد و يا پسرش مامون ساخته شده و در زلزله اي ويران گرديده است. قسمتي از بنا و از جمله طاق و گچبري هاي تزييني آن سالم مانده بود.چون مسجد را به مامون نسبت مي دادند،مردمان محل آن را مامونيه مي خواندند.

سرانجام به مقصد خود رسيديم كه باغ مشجر بسيار بزرگي با درختان زردآلو بود. در ناحيه اي از باغ در حاشيه دهكده اسلاميه توجه ما به قطعه زمين خشكي به ارتفاع تقريبا پنج در شش متر جلب شد كه آثاري از دو گور در آن ديده مي شد. تكه هايي از آجر خرد شده و بقايايي از ويرانه دو اتاق خشتي بدون طاق به چشم مي خورد. پس از بحث و گفتگو درباره موقعيت طبيعي و عيني محل كه اينك در پيش روي ما بود، با نمايندگان دو دهكده «اسلاميه» و «رزان» و همچنين كهنسالان محلي كه همراه ما به باغ آمده بودند،اطمينان يافتيم كه بر اساس نشانه هاي موجود همان جا محل قبر فردوسي است. 
اولا طبق كتب تاريخي، باغ فردوسي در حاشيه اسلاميه بوده است. فردوسي را در دهكده نزديكي چون رزان دفن نكردند، چون كه به موجب فتواي رهبران مذهبي او يك مسلمان شناخته نمي شد و فكر مي كردند در شاهنامه به اسلام توهين كرده است. بنابراين جنازه او را به نزد خانواده اش بازپس مي فرستند و دخترش كالبد او را در باغ متعلق به خود فردوسي به خاك مي سپارد. ثانيا مي گويند خرابه هاي دو اتاق خشتي بقاياي آرامگاهي است كه حدود پنجاه یا شصت سال پيش، زماني كه آصف الدوله شيرازي حكومت خراسان را در دست داشته، بنا گرديده است. چند كارشناس فرانسوي به توس آمده بودند و بر اساس شواهد تاريخي كه در دسترسشان قرار گرفته بود اطمينان مي دهند كه ْآنجا به راستي گور فردوسي است. آصف الدوله پس از تاييد آنها دو اتاق خشتي در نزديكي آن محل بنا مي كند كه بعدا ويران مي شود و تا قبل از آن كه ما پيدايش كنيم به صورت خرابه اي متروك بر جاي مي ماند. ثالثا پيرمردان روستاهاي اطراف معتقد بودند كه آنجا قبر فردوسي است و اين حقيقت را سينه به سينه از پدرانشان به ياد دارند. به علاوه گنبد كوچكي كه مي بايست بر روي گور باشد، در يك زلزله خراب و آجرهاي آن پخش و پلا شده بود و ما تكه هاي آن را ملاحظه كرديم.

آن محل را تقريبا به اندازه يك متر خاكبرداري كردند تا آن كه در وسط آن قبري هويدا شد.حالا ديگر كاملا مطمئن شده بوديم.من به تهران بازگشتم و پيدا شدن گور را به انجمن گزارش كردم.همه خوشحال شدند و برنامه هاي مربوط به آرامگاه را تصويب كردند